پنجشنبه, 01 آذر,1403 |
«شعرِ سپید، نیست...!»
بازگشایی پرونده شعر سپید با یک یادداشت در این زمینه:

«شعرِ سپید، نیست...!»

04 مرداد 1397 | 14:27

پس از ساختار شکنی نیما یوشیج در شعر کلاسیک، احمد شاملو از شاگردان او، با همان نگاه نو نیما و با کنار گذاشتن وزن و قافیه، سر دمدار جریان شعری زمان خود شد و شعر منثور در زبان فارسی متولد شد.

شاید شما هم بارها و بارها این جملات را شنیده باشید اما پس از شاملو و بهخصوص در دهههای اخیر بهدلیل نبودن مرزهای مشخص برای شعرسپید و نبودن سد بلند وزن و قافیه عدهای کثیر به این قالب رو آوردند و اینمسئله تاجایی پیشرفت که بسیاری از شاعران زمان ما معتقدند شعر سپید،شعر نیست.

 

پس به راستی شعر سپید چیست؟

یکی از راه های شناخت هر چیز آن است که بدانیم، چهچیزی نیست. به همین دلیل برای پاسخ دادن به این پرسش میخواهیم بررسی کنیم که شعر سپید چه چیزی نیست تا حد و حدودی را برای این قالب شعری مشخص کنیم، هرچند که با توجه به طیف وسیع آن نمی شود خط کش به دست گرفت و مرز دقیقی را برایش مشخص کرد اما قطعا دانستن اینکه چه چیزی شعر سپید نیست می تواند کمک شایانی به شناخت ما در مورد ماهیت شعر سپید بکند.

 

 

۱. شعر سپید دلنوشته نیست.

 

شعر سپید هم مانند دیگر قوالب شعر فارسی دارای تخیل، عاطفه و موسیقی است پس اگر هر کدام از این عناصر وجود نداشته باشد متن در حیطه شعر وارد نشده.

درست است که در این قالب خبری از عروض و قافیه نیست اما شاعر باید از موسیقی درونی برای دلنشنی بیشتر و همراه کردن مخاطب با خود استفاده کند.

شاید بگویید یک دلنوشته شاید هم موسیقی داشته باشد(مثل نثر مسجع) هم عاطفه و هم خیال پس چطور باز هم برای آن شعریت قائل نیستیم؟

دو تفاوت مهم دیگر میان دلنوشته و شعر سپید وجود دارد اول ایجاز و دوم منطق شعری.

در یک دلنوشته هیچ ضرروتی بر کوتاه نوشتن و حذف توضیحات و توصیفات دلنشین متن وجود ندارد و اتفاقا هرچه نویسنده با این توصیفات مخاطب را بیشتر وارد دنیای خود کند موفق تر است، اما در شعر سپید ایجاز یکی از اصول است و البته این باز به این معنا نیست که تمام اشعار بلند در حوزه دلنوشته قرار می گیرند. شاید شعر بلندی که چهار صفحه شده بدون ایجاز تا ده صفحه هم پیش برود، پس ایجاز یک مسئله نسبی است و کافی است در نوشتن شعر سپید از آوردن توضیحات و توصیفات اضافی پرهیز کرد.

همچنین وجود منطق شعری و ورود اتفاقات دور از انتظار و شگفت زده کردن مخاطب یا همان «کشف» نقطه ی تمایز دهنده دیگر شعر از دلنوشته است.

 

از این ها که بگذریم استحکام کلام در شعر بسیار بیشتر از دلنوشته است و به راحتی نمی شود کلمات را جایگزین یکدیگر کرد یا ارکان جمله را جا به جا کرد چون به موسیقی و محتوای اثر لطمه وارد می شود. درواقع شعرِ شاعر زمانی به پایان می رسد که کلمات و ارکان در بهترین آرایش و چینش خود قرار گرفته باشند.

 

۲. شعر سپید جمله قصار نیست.

 

جملات قصار معمولا خالی از عاطفه هستند و یکی از مهم ترین مولفه های شعر را ندارند پس صرف زدن حرف حکیمانه و نوشتن آن در چند سطر عمودی نمی تواند به نوشته شعریت بدهد. هرچند که ممکن است در خلال شعر سپید از جملات قصار هم استفاده شود ولی این استفاده در جهت بهبود شعرست.

شیوه ی سطر بندی شعر سپید برای درک بهتر مخاطب در هنگام خواندن آن است و یک شاعر خبره نقاطی را برای جدا کردن یک سطر و نوشتن در سطر بعد انتخاب می کند که اثر بهتری بر موسیقی شعر داشته باشد و یا بخواهد در فرم و زبان اثر نوآوری ارائه کند و گرنه با خواندن یک شعر سپید در یک سطر باز هم متوجه خواهید شد که با شعر طرف هستید نه با متن یا دلنوشته.

 

 

حال تمام موارد گفته شده را در یک مثال بررسی می کنیم:

 

در خودم فرو رفته ام

آنقدر که دستم به دهانم نمی رسد

 

(در آب ها دری باز شد،ص۲۲،غلامرضا بروسان)

 

این دو سطر پارگراف نهایی یک شعر است، همان طور که مشاهده می کنید شاعر در گذاره اول با عبارت «در خودم فرو رفته ام» مخاطب را از غم و اندوهی که دارد با‌خبر می کند و در سطر بعد در کمال ایجاز تصویر را با منطق شاعرانه ی خویش به شکلی کامل می کند که مخاطب دچار شگفتی می شود و تصور مخاطب را از درخود فرو رفتن به نحوی تغییر می دهد که عاطفه موجود در شعر را دوچندان می کند.

تا به اینجا شاهد عناصر خیال، عاطفه، ایجاز و کشف بوده ایم اما جای خالی موسیقی هم احساس نمی شود. واج آرایی حرف «ر» در سطر اول را ببینید و همین طور هجاهای کشیده در سطر دوم که همگی دست به دست هم داده اند و مخاطب را با اندوه عمیقی که شاعر می خواسته همراه کرده است.

مرحوم غلامرضا بروسان در این دو سطر تمام مولفه های لازم برای شعر بودن اثر را رعایت کرده و پس از خواندن همین دو سطر، تازه شعر در جان و قلب خواننده آغاز می شود و از دریچه ی تازه ای که شاعر به مخاطب معرفی کرده به جهان نگاه می کند.

 

۳. شعر سپید،داستان و روایت نیست.

یک شعر باید علاوه بر پیوستگی افقی، پیوستگی عمودی نیز داشته باشد. یعنی علاوه بر ارتباط و همبستگی در هر سطر یا جمله ی کامل باید تمام بندها هدف یکسانی را دنبال کنند و مخاطب را در گیجی و پریشان حالی رها نکنند. مقصود از هدف واحد به کارگیری سبک هندی و آوردن شاهد مثال های متفاوت برای یک موضوع نیست منظور پیوستگی شعر به گونه ای است که مخاطب از کشف ریسمان نامرئی ارتباطی بین بندهای مختلف لذت ببرد و پرش های ذهنی نداشته باشد، چرا که هدف از نوشتن متن و داستان رساندن پیام به مخاطب است اما در شعر اولویت ایجاد لذت، خلق زیبایی و تاثیرگذاری است.

 

یکی از راه های شایع حفظ همبستگی در شعر سپید استفاده از روایت در شعر است که نمونه های موفقی در شعر شاملو، زرین پور، عبدالملکیان و... وجود دارد، آغاز شعر معروف زندانی از شاملو را ببینید:

 

در اینجا چهار زندان است

به هر زندان دو چندان نقب

در هر نقب چندین حجره

در هر حجره چندین مرد در زنجیر ...

 

(باغ آینه، احمد شاملو)

 

یا:

 

مرده است باد

بر تیزه های کوه

با پیکر کشیده به خون اش

افسرده است باد

 

(دشنه در دیس،احمد شاملو)

 

همان طور که مشاهده می کنید شاملو با استفاده از تکرار، موسیقی، عاطفه و خیال اثر خود را از نثر جدا کرده،اما متاسفانه بسیاری از شاعران، هنگامی که به سراغ روایت در شعر سپید می روند دچار اضافه گویی و داستان سرایی می شوند و به تبع آن از شعریت اثر می کاهند.

 

به طور کلی نقطه تمایز دهنده شعر از متن همان «آنِ» شعری ست.

به گفته رضا براهنی «شعر یک واقعه ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت برمی گردد.»

و شعر در کلام دکتر شفیعی کدکنی این‌ طور معنا می شود «شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گوینده ی شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او و زبانی عادی و روزمره تمایزی احساس می کند.»

بنابراین هر آن چیزی‌ که بتواند موجب حادثه در زبان شود و همزمان عاطفه و خیال و ایجاز را به همراه داشته باشد می تواند شعر و به تبع آن شعر سپید باشد.

 

با اینکه می شود مولفه های زیادی برای شعر سپید شمرد ولی برگشتن به تعریف اصلی شعر و کمک گرفتن از آن قطعا راحت ترین راه برای تفکیک مرزهای شعر و متن است.

 

در انتها شعری کوتاه بخوانیم از مهریار صدقیانی:

 

گفتم بخوابانش توی سایه این راش کلاردشت را!

رویش را هم بپوشان

به حرف نکردی

دیدی چه کار کردی محمّد؟

حالا فهمیده که در جنگل نیست.

 

(خواب های مکتوب،صفحه ۱۷)

«شعرِ سپید، نیست...!»
بازگشایی پرونده شعر سپید با یک یادداشت در این زمینه:

«شعرِ سپید، نیست...!»

04 مرداد 1397 | 14:27
پس از ساختار شکنی نیما یوشیج در شعر کلاسیک، احمد شاملو از شاگردان او، با همان نگاه نو نیما و با کنار گذاشتن وزن و قافیه، سر دمدار جریان شعری زمان خود شد و شعر منثور در زبان فارسی متولد شد. شاید شما هم بارها و بارها این جملات را شنیده باشید اما پس ... ادامه