شعری از محمد شکری فرد
بر نگردی دلم از فاصله ها می شکند
کاسه ی صبر سر حوصله ها می شکند
قسمت این است بدون تو به جایی نرسم
زیر پایم گسل زلزله ها می شکند
زلف آشفته کنی شهر به هم می ریزد
عهد بین همه ی سلسله ها می شکند
منم آن یوسف دلتنگ که بغضش چندی ست
با صدای جرس قافله ها می شکند
خواب دیدم سفر دور و درازی دارم
به گمانم قفس چلچله ها می شکند
محمد شکری فرد