شعری از شهریار شفیعی
تقدیم به مادران غواصان هشت سال جنگ تحمیلی
غروب که شد
کنار اروند برو
مد می شود و به احترامت از جا بر می خیزد.
رود، پر از گوش ماهی هاست مادر جان
بگو که پدرش چقدر زنده ماند
تا حجله ی دامادی اش را ببیند
بپرس چرا رود تمام تنش را پس نداد؟
صدفها را یکی یکی بردار
بی شک چشم یونس ات
در شکم یکیشان است.
کاسه ی دستانت ترک برداشته اما
جرعه ای از آب بردار
بوی دسته گلت را می دهد.
صبح که شد
برگرد مادر جان
اروند برایت تعظیم خواهد کرد.
شهریار شفیعی