جمعه, 14 اردیبهشت,1403 |

اسکار

| 1572 | 0

شعری از

«اسکار»


از درد زانوتو بغل کردی
تا کی دیگه حال  تو بد باشه
تا کی آخه جای تو و دردات
تو فیلم های مستند باشه

هوش ازسر شعرام پریدن باز
بازم عصای تو شده ژسه
بازم فشارت اومده رو پنج
دسات چقد این روزا بی حسه

دستای سردت میگه این روزا
آغوشِ تو یخ بسته شم گرمه
هر دردی داری من خریدارم
این روزا که بازار غم گرمه

می گفتی  دختر عین آیینه س
اما شکستم حجمِ دردت رو
من رنگ وروم هی مثل گچ میشه
وقتی که رنگ وروی زردت رو -

- می بینم و یه صفحه ی تاریک
دنیامو می پوشونه از دیوار
ای کاش میشد رو به دردت گفت
دس از سر بابای من بردار

وقتی که می بینم تو افتادی
رو دس سنگ فرش خیابونا
من دس وپاهاتو که می گیرم
شعرام تشنج می کنن بابا

بالا سرت هی اشک می ریزم
واسم بخند ،تنها یکم دیگه
تو جم وجور میشی و این مردم
اصلا نمی ریزن بهم دیگه

فیلم سرت رو که می کوبونی
هرشب خودِ دیوار می گیره
نقش زمین میشی وانگاری
داره تنت اسکار می گیره


#سمانه_احمدیان

Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.