شعری از عفت نظری
بسم الله الرحمن الرحیم
در حسرت روی آفتابیم هنوز
در هر چه سوال بی جوابیم هنوز
آنقدر بشر رو به تباهی رفته
در سایه ی انتظار خوابیم هنوز
عفت نظری
**’***
فانوسم و خاموشم و سو سو نزدم
در شهر به جز تو به کسی رو نزدم
تکلیف مرا به دست خود روشن کن
با بخت سیاه خود ببین مو نزدم
عفت نظری