شعری از فائزه سالاری
لم میدهی با عشق بر دیواره سینهم!
زل میزنی در چشمم از بالای پرچینم!
گل میدهی... قد میکشی... بالا نمیآیم..
اما تو را از روی این دیوار میبینم
آنقدر میمانم که روزی را ببینم که
دارم برای خود تو را از شاخه میچینم
تنهاتر از دلمردگی جیرجیرکها...
در یک شب سردِ زمستانی و غمگینم...
عاشقتر از بال پرستوهای بیخانه...
وقتی برای زخمهایت هرم تسکینم
من مادرم... پاهات را بر شانهام بگذار
گلبرگهایت را بکش بر صورت چینم
تو غنچهای، طاقت نداری، زود میرنجی
از جنس دیوارم که زیر پات بنشینم...
تا آسمان هم رفته باشی ریشهات اینجاست
یعنی بهشتِ زیر پایم باش... شیرینم!
زمستان۹۳