شعری از سیده فاطمه هاشمی
بااینکه شعر راه دلت را بلد نشد
دلخورنباش! اینکه برای تو بد نشد
خورشید هم شدم که دلت گرمِ من شود
اما نگاهم از دلِ سنگِ تو، رد نشد
دلخوش نشو، به ذره یِ نورِ ستاره ای
حتی اگر که ماهِ تو یک شب رصد نشد
محکوم می کند سرِ خود را به چوبِ دار
دیوانه ای که حبسِ دلت تا ابد نشد
وقتی خراب کرد مرا، سیلِ نفرتت..
حتی غرور، پیش هجوم تو سد نشد
خشکیده است ریشه ی احساس، شعرِ من
ازآن درخت ها که گلی می دهد، نشد
#سیده_فاطمه_هاشمے
اواخر تیر1397