شعری از مهدیه مهرگلدسته
دو جزء آخر چشمت،
عجیب گیرا بود...
به صبح می مانست
به خون ریخته ی ستاره
شباهت داشت
همان ستاره ی قربانی سه شنبه غروب
که پلک های نجیبت
به احترام طلوعش
سه باردر هر روز
نماز می خوانند
و در رکوع
می مانند...
ببین قرائت چشمت
چقدر سنگین است
برای صوت نحیفم...
مفسران نگاهت
پر از هراس خطا
چرا چنین عمیق خیره می شوی
به خدا؟
کمی رعایت کن
فقط کمی
به خاطر دل من
برای فهم ضعیفم
امان بده به ورق ها
بمان
تو را به خدا...
بمان
تو را به خدا...