شعری از سیدجعفر حیدری
ای خلوت دلگشای هر شب، ای عشق
آرامش آشنای هر شب، ای عشق
ای مونس بغض های هر شب، ای عشق
پیوسته ترین دعای هر شب، ای عشق
بر غنچه پژمرده عشاق ببار
بر آتش سینه های مشتاق ببار
.
ما را چه شده؟ جماعتی کور و کریم
با قافله راهزنان هم سفریم
سرسبز، درختیم و رفیق تبریم
در آتش دوزخیم و خود بی خبریم
ما جای تو با درد و بلا همزادیم
راهی دیار ناکجا آبادیم
.
در ظلمت نیمه شب به صحرا زده ایم
بی کشتی نوح دل به دریا زده ایم
مجنون نشدیم و دم ز لیلا زده ایم
از نیمه راه عاشقی جا زده ایم
یک عمر گذشت و بی خیالی کردیم
ما پشت تو را چه زود خالی کردیم
.
آشفته فتنه و فریبیم هنوز
مرگ آمده، دنبال طبیبیم هنوز
در خانه و کاشانه غریبیم هنوز
از داشتن تو بی نصیبیم هنوز
این فاصله، این غصه دوری بس نیست؟
در هجر تو یک عمر صبوری بس نیست؟
.
در پیچ و خم جاده دنیا "لَو لاک"
بی پرده بگویم که هلاکیم هلاک
ای منجی عالمین "نفسي بفداک"
ای وعده حق"مَتی تَرانا و نَراک"؟
گشتیم، به جز تو نیست راهی دیگر
سائل به امیدت آمده، "لا تَنْهر"
پایان خوش قصه غم ها برگرد
"ای پیرترین جوان دنیا" برگرد
از چهره خویش پرده بگشا برگرد
کاری که نکرده ایم...اما برگرد
این شاخه نفس مان هرس می خواهد
برگرد که آسمان نفس می خواهد
.