شنبه, 03 آذر,1403 |

یاقوت کبود

| 1170 | 0

شعری از عفت نظری


بسم الله الرحمن رحیم
#شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله بر شما تسلیت

اللّهم صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها و السرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک


پشت در بود که آن سنگدل آمد پا زد 
آتش کینه خود را به دل دریا زد

 

پشت در بود که دیوار به لرزش افتاد
کوچه نشنید چه شد دست به این حاشا زد

 

میخ قلاب شد و زد به گلوی ماهی
در به دیوار همین حرف دو پهلو را زد

 

پسرش شد سپرش تا که ولی جان گیرد
سندش هست که با خون خودش امضا زد

 

بستری بود نمی شد که قدی راست کند
داس تا زد کمر یاس نبی را تا زد 

 

صبح خورشید علی  خنده به لبها آورد
شب که شد جذر غمش مد شد و هی بالا زد

 

روی مهتابی یاقوت کبودش را دید
 حسرت و آه به جان همه ی دنیا زد


#عفت_نظری

Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.