پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

حبل المتین دست بسته

| 913 | 0

شعری از عفت نظری

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آتش به جان در ، به جان خانه افتاد
یک شعله از آن بر پر  پروانه افتاد

 

آهی کشید از درد… ، غنچه گشت پر پر
از دست میخ پشت در  ، پیمانه افتاد

 

 حبل المتین را دست بسته دید، برخواست
پای ولایت غیرتش ، جانانه افتاد

 

یک روز نه ،یک هفته نه ، بلکه نود روز
شد بستری در خانه ، مظلومانه افتاد

 

هر چه دعا میکرد ، سهم دیگران بود
آن دست های مهربان ، از شانه افتاد

 

برخواست روز آخری نان پخت ،
(در شهر
پیچید عطرش)، سفره ی صبحانه افتاد

 

گیسوی کوه صبر را ، شانه که می زد
از دست او یکباره اما شانه افتاد

 

وقت وصیت شد جگرها یک به یک سوخت
حرف از تب رفتن که شد ریحانه افتاد

 

تابوت را بر شانه اش دریا که میبرد
آوای جانسوزی در آن ویرانه افتاد

 

در چشم دریا ،چه حروفی موج میزد!!
زهرا همان نوری که دانه دانه افتاد.


عفت نظری

Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.