شعری از عفت نظری
بسم الله الرحمن الرحیم
(تقدیم به سردار بی سر عبدالله اسکندری)
همان که کفر دشمن را در آورده کمین مانده
سرش را داده تا ثابت کند که پای دین مانده
همان سردار گمنامی که نام آور ترین مرد است
همان عبد خدایی که سرش بر نی چنین مانده
رجز خوانده که بی شک دشمنش از کوره در رفته
نشان حیدری بودن برآن نقش نگین مانده
قیامت شد به پا وقتی که سر خط خبر ها شد
نگاه نافذش در چشم های دوربین مانده
صدای زنگ خانه *"سّرّ سر "را بر ملا کرده
و رد پای اشک همسرش بر آستین مانده
نمی خواهد که دشمن شاد گردد بر نمی گردد
طواف پیکرش هم بر دل این سرزمین مانده
عفت نظری
*سّرّسر نام کتاب زندگی شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری