شعری از مرضیه انساندوست
بازگشتیم به شهر
وتاول هایمان را
زیر لباس ها پنهان کردیم
شهر زیر پای عابران
زخم برداشته بود
و خونی که بند نمی آمد ادامه بارانی بود
که روزی زیر آسمان سردشت
بر ما بارید بود
چتر به همراه نداشتیم
جان پناه نداشتیم
مردمان خاورمیانه ایم
و باران بر همه ما یکسان می بارد
بر یمن ،
شام
و بر گونه های زخم خورده ما !