همدرد
|
1159 |
0
شعری از مستانه آقاخانی
یه دختر مریض
با گونه های داغ
لب های یخ زده
دس رو تنش نکش
دشت تنش چیه؟
کشت ملخ زده
لشگر کشیده تب
به سرزمین درد
به جسم نیمه جون
این پرچم سفید
رنگ پریده امه
آتش بس جنون
این مردگی برام
کابوس تلخیه
بیدار کن منو
من مست چشمتم
پلکی بزن یه بار
هشیار کن منو
قرصای قهوه ای
مثل چشای تو
هر صبح و شب دوتاس
قرصای گلبهی
مثل لبای من
تلخه ولی دواس
حالا که از سرت
رو شونه های من
تنها یه سایه هست
از خسته بودنا
تا دل سپردنا
حتما گلایه هست
شرمنده اتم اگه
شب با هجوم درد
آهسته میگذره
تو عاشقی ولی
واسه من مریض
همدرد بهتره...