شعری از سیدجعفر حیدری
می خواستم، ولی نشدم ایده آل تو
قابل نبود این دل من در قبال تو
روز اضطراب دارم و شب آرزوی خواب
بی من چگونه می گذرد ماه و سال تو؟
عشق و تمام غربت و غم هاش مال من
عشق و تمام شور و خوشی هاش مال تو
یک دم خیال من به سرت هم نمی زند
اما هنوز هم نشدم بی خیال تو
از خیر جان و مال گذشتم، اگرچه سخت
جز آبرو نمانده، که آن هم حلال تو
در یاد مانده ای و تکان هم نمی خوری
یادت اگر تکانده مرا، خوش به حال تو