شعری از بتول محمدی
می آید و امداد غیبی در رکابش
فرمانده ای که خود تمام یک سپاه است
با چفیه بر گردن ، غبار جنگ بر روی
آئینه دار مرز حبّ و بغض و آه است
می ترسد از او ترس در میدان آتش
خمپاره های مرگ خود این را گواه است
آرام می گیرد دل سربازهایش
چون شیر شب های شلمچه مرد راه است
ظهر است و وقت بوسه بر درگاه معشوق
اصلا میان جنگ جای سجده گاه است
می گفت:((من تاریکی شب های تارم
جا مانده ام،تنها دلیل آن گناه است))
در کربلای پنج هم جانانه جنگید
یعنی همیشه کربلا در پیش راه است
وقتی شهادت بال پرواز است تا حق
هر کوچه با نام شهیدان قبله گاه است