شعری از Emadrabbani
ای آشنای من که نشانی غربتی
آیینه دار صبح به هنگام صحبتی
اول کسی که حاتم طایی گدای اوست
دوم شهید کشته ی از جهل امتی
هرحسن یوسف است برای توسینه چاک
بو برده شمه ای که تو عطر نجابتی
کردند باز سفره دل را جذامیان
گفتند؛مرهمی وتو عین عنایتی
شمشیر در نیام دلیل قیام شد
وقت عمل به ریشه فتنه تو ضربتی
بخشیده ای تو خشت به خشت بقیع را
اینک ضریح نه که تو دارای تربتی