ﺳﻪشنبه, 13 آذر,1403 |

یاد تو

| 1670 | 1

شعری از امیرعباس قبادی

می فشارم سر خود را به گریبان امشب
زده آتش گذر یاد تو بر جان امشب
خبری از تو درین شام سیه نیست که نیست
نیست راهی بر خورشید فروزان امشب
تو چه دانی که در این دشت بلا خیز به من
می رسد از هنر عشق تو حرمان امشب
ابرها منتظر دیدن چشمان تواند
تا ببارند شبیه من گریان امشب
در تکاپوي رسیدن به گل روی تو ،باد
می زند زوزه کشان سر به بیابان امشب
بحر بوسیدن سیمای نگارین تو باز
خم شده تا لب تو سرو خرامان امشب
بس که با یاد تو صیقل زده ام بر دل خود
شده در خانه ی دل آینه بندان امشب

Article Rating | امتیاز: 3 با 2 رای


نظرات

Mahfooz

Mahfooz

12 فروردین 1396 11:26 ق.ظ

شعرِ بسیار زیبا و بامفهومی بود پر از احساس و تشبیهاتی که براین عواطف می افزود.
بسیییار دلنشین و زیبا بود.

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.