شنبه, 03 آذر,1403 |

بعد از خزان

| 1606 | 0

شعری از امیرعباس بختیاری

نگااه پنجره اي باز شد به سوي تنت
و ديد رفته به تاراجِ باد پيرهنت

که باد هيزِ خزان دستِ سخت و سردش را
کشيده است به گرمي،به نرميِ بدنت

و باز پنجره مي ديد از ميانه ي مِه
که گوشه گوشه ي اين باغ مي رود سخنت

تمام باغ تورا ديد با لباسِ خزان
درست لحظه ي از شرم شعله ور شدنت

تو شرم مي کني و سرخ مي شوي کم کم
غروب ها که شفق شعله مي کشد به تنت

و ديد بعدِ خزان نوبت زمستان است
چه برف ها که به جانت نشست و شد کفنت


#امیر_عباس_بختیاری

Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.