شعری از راضیه جبه داری
از انعکاس نور در آیینه شد ایجاد
یک پنجره از صبح! رقص قادصدک در باد
عطر خوش باران دیشب در هوا پیچید
باران که میبارد نفسها می شود آزاد
قوری دهان وا کرد! یک جرعه سلام گرم
از قلقلک های سماور، خنده اش گل داد
بردامن گلپونه ها تا پهن شد سفره
برچهره ی قالی، نمای چلستون افتاد
لقمه به لقمه مهربانی بردهان بردند
این کودکان شاد! این اشعار مادرزاد
مادر دعای عهد را امروز هم خوانده
هر روز این خانه ست، بعد از عهد، از اعیاد