شعری از
"تحفه ی شاعران فقط شعر است...!"
عقربه روی هشت وُ من قلبم؛
می طپد در هوایتان آقا!
کفتر جلدتان شده ست این دل؛
می زند پَر برایتان آقا!
من همان شاعرِ غریبم که...
دستم از هرچه جز غزل خالیست
زایر مشهدِ شما بودن...
قسمت ما نبوده ده سالیست.
روسیاهی که یادتان کرده؛
تا زمین خورده وُ کم آورده...
بر درِ خانه ی شما دائم؛
یک بغل غصه وُ غم آورده...
آنقَدَر گفته ام براتان شعر،
کرده ام خسته من شمارا هم!
دائما میشوم مزاحم که...
یادتان باشد این گدا را هم!
هرشب این ساعت این حوالی ها...
می کنم زمزمه سلام آقا
می دهد پاسخی به نوکرهاش..
مثلِ آقایِ من کدام آقا!
گرچه قسمت نشد حرم باشیم...
از همین راهِ دور هم خوب است
گوشه چشمی نظر کنید آقا..
حالِ مارا که دائم آشوب است
قصه ی مور با سلیمان شد...
شعرِ هذیانیِ من آقا جان!
برگ سبزیست تحفه ی درویش...
حسِ عرفانیِ من آقا جان!
بیت هشتم شد هشتمین خورشید...
دست خالی بَرَم نگردانی
من کم آورده ام مرا دریاب...
شاد کن دل به هر چه می دانی!
#طاهره_اباذری_هریس
تقدیم به ساحت مقدس شمس الشموس و غریب الغربا، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام