شعری از آرزو کبیری نیا
اربابی و خوشحالم ازین حلقه به گوشی!
کس دیده غلامی بکند فخر فروشی؟
قصر است تمامیت تو فخر و جلال است
ماییم ب دنبال تو با خانه به دوشی
"تا کی به تمنای وصال تو یگانه"
تا کی تو چنین با دل ما سخت و چموشی؟
شمعیم و دل آزرده و جان سوختگانیم
غم عادتمان داده به پیری و خموشی
زهر است هر آن جام که از دست تو خوردم
شهد است همان جام تو آن را که بنوشی....
کو جای تعجب من بی نام و نشان را
بر عشوه ی یک دختر زیبا بفروشی...؟!
من حوصله ی زخم ندارم به گمانم
از اینهمه بی حوصلگی چشم بپوشی
ای عشق روا نیست به والله روا نیست!
در مسند آزار من اینگونه بکوشی!
#آرزو_کبیری_نیا