شعری از علی مردانی
ندید
غرق شد آهسته
تنم میانِ نگاهِ عمیقِ اقیانوس.
ولی شبی
به هوایم
تمام ساحل را
دوید با فانوس
و اشک تلخ مرا
در لباس مروارید
درون جعبه
کنار جواهراتش ریخت
چقدر بغض که از من
به گوش خود آویخت
هنوز در ریه هایم
هوای گیسویی ست
و در اتاق گلویم
صدای موسیقی ست
غروبی از پاییز
که ایستاده پر از ابرهای روز نخست
منم که پنجره اش را
به گریه
خواهم شُست.