آن روز...
|
1807 |
0
شعری از محمدجواد قیاسی
آن روز جولان حواشی بود در شهر
راحت بگویم: اغتشاشی بود در شهر
می خواستی بیرون بیایی، پیش پایت
از هر جهت آماده باشی بود در شهر
در هر خیابان بوی گیسویت می آمد
انگار فصل عطر پاشی بود در شهر
از انعکاس چشم تو فیروزه پاشید
بر رنگ و روی هرچه کاشی بود در شهر
دل دادم و دور دلم خطی کشیدی
این اتفاق دلخراشی بود در شهر
اینجا همه در عشق بازی خبره هستند
قلب من اما حیف ناشی بود در شهر
"محمدجواد قیاسی"