شعری از مدیر آفتابگردان ها
حس خوبیست اینکه در هر صبح
چشمهایی به انتظار تواند
چشمهایی که در خزان زمین
با طراوتترین بهار تواند
چشمهایی که در خزان زمین
گرمی آفتاب را دارند
آنقدر صاف و ساده و پاکند
حس یک شعر ناب را دارند
می شود از نگاهشان خواندن
حل مشکل ترین معما را
دست در دستشان قدم زدنِ
همه ی جاده های رؤیا را
قند لبخندهای زیباشان
طعم صبحانه های هر روزم
گرد گچ های زرد تخته سیاه
بهترین جامه های زردوزم
*
همه ی آرزوی من هستی
گرچه هستی تو ناگزیر از من
ای کلاس من! آی تخته سیاه!
لطفاً این شوق را مگیر از من...
سعید تاجمحمدی
دوره دوم آفتابگردان ها
ما همه آفتابگردانیم