به نام پروردگار اندیشه ها
اگر از پارادوکس ظاهری "عقل و عشق" بگذریم در توأمان بودن این دو خصیصه ی انسانی که هر دو نیز از موهبات بزرگ الهی به آدمی محسوب می شوند به یک ویژگی سومی می رسیم که اگر از این دو خصیصه مهم تر نباشد بی شک کم ارزش تر نخواهد بود.
عقل و عشق هر کدام کارکرد خاصی در زندگی آدمی دارند که عقل را می توان حلّال مسائل پیچیده ی هستی در ابعاد مختلف فلسفی، ریاضی، هستی شناسی و پیش برنده ی روزمرّگی پیچیده ی آدمی دانست. عشق را هم در زندگی انسان تلطیف کننده ی زندگی خشک دنیایی و مولّد مفهومی به نام زیبایی می دانند که در کشاکش زندگی انسان همچون روغنی برای چرخ دنده های زندگی عمل می کند.
انسان معمولاً در برخورد با مسائل جدّی سعی می کند عاقلانه تصمیم بگیرد و به همین دلیل غالب افراد در این موارد از "احساسی نشدن" سخن می گویند. از طرفی قرن هاست که شاعران و ادیبان و حکیمان عالم از سیر و سلوک عاشقانه گفته اند و این که باید عقل مصلحت اندیش را کنار گذاشت و با عشق سلسله مراتب تعالی را پی گرفت.
اما آنچه موضوع بحث این نوشته است شیوه ی سومی در زندگی آدمی ست که در آن فرد در برخورد با جدی ترین و مشکل ترین مسائل زندگی نیز نیاز نخواهد بود احساس را کنار بگذارد و نیز در زیباشناسانه ترین و عاطفی ترین موارد هم نیازی نیست تا از عقل چشم بپوشد.
عقلانیت عاشقانه رویکردی است که در آن انسان در هر دو ساحت زندگی یعنی عاقلانه و عاشقانه برای خود معیارها و آرمان هایی را تعریف می کند که تمام امور، حتی تفکر و جهان بینی خود را بر اساس همان آرمان ها پی می گیرد. زندگی بر اساس این آرمان ها بدون شک انسان را از سرگشتی و حیرانی حاصل از پارادوکس عقل و عشق رهایی می بخشد و در هر مسئله ای راه مطلوب را برای فرد روشن می کند.
این مسئله برای شاعران شاید از همه ی اقشار جامعه کاربردی تر باشد چرا که این شاعر است که نه گاهی بلکه همیشه در دوعالم عقل و عشق به صورت توامان سیر می کند. یعنی شاعر همان وقت که در حال شعر گفتن است نمی تواند عقلانیت خود را کنار بگذارد و مثلاً به این فکر نکند که از مسائل ادبی بهره ببرد یا قالب و وزن را رعایت کند یا حتی نمی تواند در لحظه ی شعر گفتن جلوی افکار مهاجم از افکار اقتصادی و اجتماعی و سایر مسائل روزمره خود را بگیرد. از طرفی شاعر در حساس ترین کارهای عقلانی خود مثل انجام وظایف شغلی یا مطالعات علمی خود در ذهن و حتی زیر لب اشعاری را زمزمه می کند و سعی می کند برای هر مسئله ای در زندگی جدی خود مابه ازایی در شعر پیدا کند و به عبارتی آن را توجیه شاعرانه کند.
اگر شاعر برای خود آرمان هایی در عقل و عشق تعریف کرده باشد با این مسائل خیلی راحت روبه رو می شود.
به نظر نگارنده تضادی بین منطق عقل با منطق عشق وجود ندارد چرا که اگر عشق را عشق نسبت به همه ی هستی تعریف کنیم و یک فرد و البته یک شاعر نسبت به همه ی آنچه در هستی موجود است عشق بورزد از این منظر که این ها همه مصنوع یک صانع است که او تنها معشوق مورد نظر است دیگر چیزی در نظر او منفور نخواهد بود. در ظاهر منطق عقل از وضعیت موجودی می گوید که خوشایندی ها و ناخوشایندی هایی در خود دارد و منطق عشق از وضعیت مطلوبی که هر چه هست تنها خوشایندی است؛ حال اگر فرد به این درک و شهود برسد که عالم موجود فی نفسه و از این منظر که ساخته ی دست پروردگاری است که منبع عشق و خوبی است - و ازاین منبع ، منفور صادر نمی شود- لایق عشق ورزیدن است دیگر تضادی بین دو منطق وجود نخواهد داشت. بنا بر این برداشت، جناب عشق نه تنها در برخورد با وضعیت مطلوب بلکه در همه ی شئونات عالم موجود، در زندگی آدمی ظاهر خواهد شد.
با همه ی این توضیحات می توان عقلانیت عاشقانه را به آرمانگرایی تعبیر کرد. بسیار شنیده ایم که در در برخورد با افراد آرمانگرا دیگران این گونه گفته اند که:" باید واقع بین بود! " در این گونه موارد تفاوت دیدگاه افراد در همین است که یک طرف واقعیت را تنها با عقل تعریف می کنند و برای عشق و احساس توانی در درک واقعیت قائل نیستند اما طرف مقابل واقعیت را با عقلانیت عاشقانه تعریف می کند. فرد آرمانگرا دست عقل و عشق را درست همدیگر می گذارد تا او را در مسیر زندگی و تعالی خود راهبری کنند.
به عنوان مثال:
هیچ فرد عاقلی با معیارهای صرفاً عقلی نمی پذیرد که جوانی در اوج نشاط و طراوت و حساسیت جوانی به خود نارنجک ببندد و خود را زیر تانک بیندازد. عقل حکم می کند که به دنبال آر پی جی بگردد یا بی سیم بزند به فرمانده تا برای مقابله نیروی کمکی بفرستند. از طرفی احساس هم این گونه حکم نمی کند بلکه اگر کار دست احساس بود این جوان یا نوجوان یا بدون بستن نارنجک و نه در جایی مناسب بلکه بدون هدف به زیر تانک می پرید یا در گوشه ای می نشست و با روح لطیف خود زار زار اشک می ریخت بخاطر اتفاقات بدی که قرار است بیفتد! اما وقتی سخن از آرمان گرایی یا به تعبیر نگارنده عقلانیت عاشقانه است اتفاقی می افتد که نه از دست عقل بر می آید و نه از دست عشق و آنگاه که اتفاق افتاد ار قضا تایید و تحسین هر دو قشر را نیز به دنبال دارد. بهتر بگوییم: آنگاه که عقل دست عشق را بگیرد یا بالعکس معجزه اتفاق می افتد.
وقتی شاعر می گوید:
نرود هوشمند در آبی
تا نبیند نخست پایانش
سعدیا گر به یک دمت بی دوست
همه عالم دهند، مستانش
در بیت اول حرف از عقل و در بیت دوم حرف از عشق می زند اما زیبایی این بیت ازنظر نگارنده در استنباط و ارتباطی است که سعدی علیه الرحمه از این دو بیت اعاده می کند.
یا وقتی زنده یاد قیصر می گوید:
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
از عقل در توجیه سخن عاشقانه اش بهره می گیرد و حرف عاشقانه و احساسی خویش را عقلانی جلوه می دهد با این که هیچ نیازی هم به این توجیه نداشته و میتواند احساس را با احساس توجیه کند. اما وقتی این گونه می گوید همه ی افرادی که در تشنگی به دنبال آب گشته اند یا هر بار پس از خستگی به خواب پناه آورده اند و به آن احساس نیاز کرده اند و از یافتنش لذت برده اند می فهمند که قیصر چه می گوید. شاید اگر جستجوی معشوق را به جستجوی احساسی دیوجانوس برای یافتن انسان در تاریکی شب ( دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر ) تشبیه می کرد خیل عظیم مخاطبی که هیچ گاه چنین جستجوی غیرعقلانی را تجربه نکرده اند حرف قیصر را درک نمی کردند.
این گونه می توان گفت که از دست آوردهای عقلانیت عاشقانه برای شاعر، همزادپنداری مخاطب با شاعر است. یعنی هر کس شعر شاعر را بخواند با خود می گوید: راست می گوید. همین گونه است...
دست آورد دیگر این نوع بینش، تقویت مرگ باوری و معادباوری است که البته این امری دوطرفه است؛ یعنی هرچه فردی بیشتر عقلانیت عاشقانه را باور کند راحت تر جاودانگی، معاد و میزان را خواهد پذیرفت ؛ از طرفی فرد معادباور هم می داند که خیلی از محاسبات عقل دنیایی در این دنیا درست از آب در نمی آید و عشق در خیلی از موارد باید بیاید و دست عقل را بگیرد.
شاید اگر بخواهیم از وحی برای این مطلب تصدیقی بیاوریم باید به همان عبارت "غاوون" اشاره کرد که برای پیروان شعرا آمده است و شاید بتوان گفت که منظور از شعرا در این آیه همان افرادی هستند که صرفاً از احساس دم می زنند و عقل – این حجت درونی – را نادیده می گیرند یا می توان گفت آن جا که خدای مهربان از رسول مهر ورزش می خواهد تا آرمانی ترین و عاشقانه ترین حرف های عالم را در گوش دنیای جاهل نجوا کند، می داند که عاقلان متکی به صرف عقل که همان _جاهلان اند _ رسولش را به این بهانه که حرفی غیر از عقل محدود آن ها می زند مجنون می خوانند و ملامت می کنند و به رسولش این گونه دلگرمی می دهد که از "لومه لائم" دل چرکین مشو و رسالتت را با صلابت انجام بده. پرواضح است که برای جاهلان به ظاهر عاقل این که دنیا مزرعه ی آخرت است و این که حتی سرانگشت تان پس از مرگ و خاک شدن دوباره ساخته و زنده می شود و بر خوبی و بدی شما شهادت می دهد با هیچ شاغول عقلی طراز نمی شود.
از مسائل مهم دیگری که با این بینش می توان راجع به آن بسیار حرف زد، مسئله ی انتظار است. انتظار ظهور منجی عالم بشریت مهدی موعود (عج) شاید بهترین نمونه و مصداق چنین تفکری است. آرمانگرایی در بحث انتظار حرف اول را می زند. آن جا که فرد منتظر اگر با احساس صرف به ندبه و آه و حسرت بپردازد و انتظار رسیدن یک منجی را بکشد که قرار است یک شبه بیاید و همه ی بدی ها را مبدل به خوبی کند راه به جایی نمی برد و از آن طرف هم اگر قرار باشد با عقل صرف به تجزیه و تحلیل مسئله بپردازیم شاید خیلی از عقلگرایان نپذیرند که انسانی این همه سال زنده مانده و روزی می آید و بی هیچ مقدمه ای همه ی نیروهای شرّ این عالم را که خیلی هم زیادند از بین می برد. اصولاً مسئله ی غیبت را عقلِ مبرّا از وحی نمی پذیرد و تنها بینش راهگشا در این زمینه عقلانیت عاشقانه است. منتظر ظهور همانطور که در نیایش ها و مناجات هایش از فراق حضرت یار اشک می ریزد و ندبه می خواند، در صحنه های مختلف اجتماع با آرمان مهدویت وارد می شود و خود را با فکر و تلاش زمینه ساز ظهور منجی می داند.
کوتاه سخن این که عقلانیت شاعرانه ، آرمانگرایی یا عشق عاقلانه یا هر تعبیر دیگری از این مفهوم، از جمله نگفتنی های درک کردنی است و شاید بیش از این در قاب واژگان توان به تصویر کشیدنش نباشد یا لا اقل از عهده ی این حقیر خارج است. گفتن و نوشتن از نگفتنی ها معمولاً گوینده و نویسنده را به پراکنده گویی و عدم انسجام گفتار و نوشتار می کشاند و اگر این متن نیز به این امر مبتلاست شما آن را به پای قلم ضعیف و بی سلیقگی نویسنده بگذارید. البته جای نگرانی نیست چرا که مخاطبان این متن غالباً خود از جمله ی افرادی هستند که در وادی عقل و عشق در سیر و سلوک اند و خود بیش از این حقیر این متن و مفهوم را درک کرده اند. مفهومی که به قول فلاسفه قابل درک است و قابل وصف نیست.
سعید تاج محمدی