یکم: برای من که خودم را از قبیلۀ عشق و وظیفهام را غزل میدانستم و علاقۀ چندانی به قصیده نداشتم، تا مدتها دنبال کردن آثار شاعر نامآشنایی که به قصیدهسرایی معروف بود، جذابیتی نداشت. تا اینکه در سال92 شنیدم انتشارات شهرستان ادب چهار مجموعهشعر از استادمرتضی امیری اسفندقه به چاپ رسانده است. از آن چهار مجموعه یکی تماماً غزل بود؛ دو تا فقط نیمایی داشت و یکی هم ترکیبی بود از غزل، نیمایی و قصیده. مجموعهغزلهای او با نام«ورمشور» را تهیه کردم و خواندم.
بعد از مدتی که شعر نیمایی هم توجهم را جلب کرد، آن سه مجموعۀ دیگر و همچنین مجموعۀ «نماشم» را (که توسط انتشارات جمهوری چاپ شده بود) گرفتم و خواندم.
حالا با توجه به شناخت نسبتاً کاملی که از امیری اسفندقه و شعرهایش پیدا کرده بودم، او را نه تنها از قبیلۀ عشق، که از پیشروان قبیلۀ عشق و شعر میدیدم؛ هرچند قصیدهها و نیماییهایش را بهتر از غزلهایش میدیدم.
دوم:امیری اسفندقه شاعری است که در شعرهایش«جهانی رنگارنگ» را ترسیم میکند که سرشار است از تصویرهای تازه و نگاههای نو به عالم. در جهان او شعر با سیاست و اخلاق و طبیعت و اجتماع، و همۀ اینها با سنتهای دینی و ملی پیوند دارد و هیچیک از این مقولهها به دیگری پهلو نمیزند. پدیدهای که در آثار کمتر شاعری به چشم میخورد.
این نوشتار قرار است پنجرهای باشد به «جهان پر رمز و راز» شعرهای امیری اسفندقه؛ جهانی که به هیچوجه «تکراری» نیست:
تماشای جهان را چشمهایی تازهتر دارم
مدد کن ای جنون دست از سر تکرار بردارم
سوم: زیباییهای عالم خلقت جایگاه ویژهای در شعر امیری اسفندقه دارد. به عنوان مثال او فقط در کتاب «نماشم» هفت شعر نیمایی و پنج رباعی برای «برف»دارد که هرکدام از این شعرها از دریچهای متفاوت به تماشای «برف» نشسته است:
نه مثل تگرگ، ناگهان رگباری
نه چون باران، ریز و درشت و جاری
قربان تو ای برف! که در خلوت شب
با آنهمه حرف، بیصدا میباری
و نگاه شاعرانۀ او حتی از زیبایی یک خوشۀ انگور نیز غافل نیست:
وه!عجب خوشۀ انگور بزرگی!
سرشار
ریسهای سبزاسبز
چلچراغ تسبیح
دانهها
دست همه در گردن
همگی
ریخته در هم
هموار
در شلوغ بازار
گیرم آن که بخرم
این چراغان تماشایی را
با چه رویی اما
بخورم این همه زیبایی را
از نظر شاعرِ طبیعتدوستِ ما، کسی که پرنده را خشک میکند و کسی که بر طاقچه میگذاردش، «مجرم» است:
آنکه خشک میکند پرنده را و
آنکه میگذاردش
به روی طاقچه
هر دو بیخبر از آسمان باز و روشن دلاند
هر دو مثل هم
هر دو سرسپردۀ ستم
هر دو
قاتلاند
اما توصیفات زیبای او از طبیعت، مانع او برای عبرتگیری از طبیعت نمیشود. او در شعر«رستاخیز» با سر از خاک برآوردن گلهای باغچه، به یاد حشر انسان در قیامت میافتد و با آمدن اسفندماه و نزدیکی تجدید حیات طبیعت، از تبوتاب معاد یاد میکند:
باور نداشتم تبوتاب معاد را
اسفندماه آمد و روحم مجاب شد
و این عبرتگیری از طبیعت همان چیزی است که قرآن کریم ما را به آن دعوت میکند: «یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون». چنانکه در حدیث نبوی آمده است: «اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکر النشور»
در همین جا لازم است گفته شود که در بسیاری از شعرهای امیری اسفندقه «مرگ» حضوری چشمگیر دارد. او حتی در شعر «آسانسور»، آسانسور را یک«قبر عمودی» میبیند که چشمها در آن به هم روشن نیست.
البته نگاه او به مقولۀ «مرگ» نگاهی است که ریشههایی استوار در متن آیات و روایات دارد.
چنان که این بیت او:
اصل زندگی با توست با تو ای عروج عمر!
پست میکند ما را این حیات قلابی
یادآور این آیۀ شریفه است: «و ان الدار الآخره لهی الحیوان»
و بیت زیر بیانگر علاقۀ او به بهترین مرگ و گریز او از مرگهای کوچک:
مرگهای کوچکی دارند مردم، دوست دارم
مرگ من مثل شهادت مرگ بیمانند باشد
چهارم: گرچه زیباییهای طبیعت و برداشتهای شخصی ظهور و بروز زیادی در شعرهای او دارد، اما در عین حال او شاعری بیدار است که میداند در اطرافش چه میگذرد و اسیر خلوتگرایی و انزوا نمیشود. امیری شاعری غیور است که وقتی کشورش دستخوش فتنه است، سر در لاک نیست و فریاد میزند:
ایران من! بلات مهل بر سر آورند
مگذار در تو اجنبیان سر بر آورند
در تو مباد میهن مستان و راستان!
تزویر را به تخت به زور زر آورند
همسنگران به جان هم افتادهاند و سخت
در تو مباد حمله به همسنگر آورند
این شاخههای سر به در ریشه در خزان
در محضر بهار چه برگ و بر آورند
من رأی دادهام به تو و رأی میدهم
از کاسه چشمهای مرا گر در آورند
او حتی وقتی شعری برای «رنگ سبز» می گوید و آن را «رنگ امامان» و «آیینهدار خون شهیدان» میخواند، از مظلومیتی که در ایام فتنه 88 بر رنگ سبز رفته، ابراز ناراحتی میکند و گریزی به اتفاقات تلخ آن ایام میزند:
با تو چه کرد دمدمۀ موج تفرقه؟
سر خورده از تلاطم دوران ما تویی
بر روی دست جای تو بود و به روی سر
اینک دریغ! فرش خیابان ما تویی
و البته از شعرهای زیبای او برای شهدای دفاع مقدس نیز نمیتوان به سادگی عبور کرد:
ای همسفران! هلال یا بدر شدید؟
آیینۀ آستانه یا صدر شدید؟
از جای شما فقط خدا باخبر است
پنهان مانند لیله القدر شدید
پنجم: فصل بهار در شعر امیری اسفندقه جایگاهی خاص دارد:
نگاه کن که درختان به حال میآیند
به حال از پس خواب و خیال میآیند
نمردهاند درختان، که رفتهاند از حال
بهار میرسد از راه و حال میآیند
او از آمدن بهار به وجد میآید و در شعر «نوروز»، نوروز را «طلوع اول آغاز» و «شروع تازه فردای پیروز» میداند. اما وقتی همین نوروز در سال1382 با حملۀ نظامی آمریکا به عراق همراه میشود، بهارش را زخمی میبیند:
بهار آمد اما بهار من زخمیست
بنفشهزار من و لالهزار من زخمیست
و میگوید:
نه شب، شب است در این سال تازۀ تاریک
نه روز روشن روز
برو که باز نگردی الهی
ای نوروز!
و به خاطر این اتفاق اردیبهشت را اردی جهنم مینامد:
دیدی چه رخ داد؟
چه اتفاقی
ناگهان
افتاد؟
سیل مهیبی آمد و
پشت بهار مهربان خم شد
اردیبهشت من
اردیجهنم شد
توصیفات او از جنگ آمریکا با کشور همسایۀ ما در نوع خود بینظیر است که برای پرهیز از اطالۀ کلام به آن نمیپردازم؛ اما نکتهای که بسیار تحسینبرانگیز است، این است که در بحبوحۀ جنگ آمریکا با عراق او به اینکه خودش در این باره شعر بگوید اکتفا نمیکند؛ بلکه شاعرانی را که «مرگ برگ آنها را به گریه میاندازد، با شکستن شاخهای خشک به لرزه میافتند و در فصل بهار بهاریههای تکراری میگویند» اما وقتی«سیل خون پیش چشمشان جاری میشود» سکوت میکنند، مؤاخذه میکند که چرا دم بر نمیآورید؟!
در این بلیه و بلوا
سرآمدان صدا!
نگفتهاید
اگر گفتهاید
پس کو؟
ها؟!
کجاست شعر شما؟
ششم:از همه این ها که بگذریم او آیینی سرای خوبی هم هست.برای نمونه توجه کنید به این بیت های او که چقدر زیبا حماسه و غم زینب کبری سلام الله علیها را به هم آمیخته است:
"به روی نیزه سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردی و سروری کردی
چه زخم ها که نزد خطبه ات به خفاشان
زبان گشودی و روشن سخنوری کردی
زبان نبود،خود ذوالفقار مولا بود
سخن درست بگویم؛تو حیدری کردی..."
و
این بیت های او برای جناب حر نیز خواندنی ست:
"...نصیب هرکس و ناکس نمی شود این بخت
قراربود بمیری خدا شهیدت کرد
نه پیشوند و نه پسوند؛حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد"
البته اگر دایره شعر آیینی را گسترش دهیم و آن را به شعرهایی که درخصوص اهل بیت عصمت علیهم السلام سروده شده منحصر نکنیم شعرهای آیینی اسفندقه بیش از اینها خواهدبود.چنان که این سطرها:
"...آن گونه ام این زمان که حتی
تسبیح نمی کنم خدا را
او را نه اگر که دیده باشم..."
گویی اشاره دارد به این کلام امیر مومنان علی علیه السلام که در پاسخ کسی که از ایشان پرسیده بود:"آیا پروردگارت را دیده ای؟"فرموده بود:"آیا آنچه ندیده ام را بپرستم"؟
هفتم:به نظر من اینکه امیری اسفندقه یک شاعر"جهان دار" است و در جهان او هم میتوانی خلوت های ناب ببینی و هم فریادهای بلند علیه ظالم؛هم میهن دوستی بیابی و هم کمک به همسایه؛پدیده ای است که باید مورد توجه دیگر شاعران باشد.شاعرانی که شعر آنها معمولا یا تک بعدی است یا دو بعدی و بسیار معدودند آنها که مثل امیری اسفندقه از سویی جامعیت و از سوی دیگر تازگی را بتوانی درشعرشان ببینی:
"یاران!یاران!جهانتان تکراری ست
تنها نه جهان که جانتان تکراری ست
امروز به چشم من همه چیز شما
غیر از زخم زبانتان تکراری ست"
البته مطالب پیش گفته به معنای این نیست که همه شعرهای او از نظر نگارنده بی اشکال است.به عنوان مثل من دوست داشتم شعر"یوسف2" که میتوانست به گونه ای دیگر بیان شود در مجموعه بسیارخوب "نماشم"وجود نمیداشت.
باری باید اسفندقه و جهان رنگارنگ شعرهایش را (چه در قالب غزل،چه قصیده،چه نیمایی و...) شناخت و واردش شد و از تنفس در آن لذت برد:
"امروز قدرم را بدان،امروز حالم را بپرس
دیر است فردا هم نفس!دیر است فردا نیستم."