خورشید داشت آرامآرام خدانگهدار میگفت که به کاشمر رسیدیم. منظرۀ زیبا و دلبرانۀ غروب، هر چشم شیفتۀ زیبایی را وامیداشت که این رنگآمیزی روحنواز را به قاب دوربینها بکشد... از دور، لبخندهای روشن دوستان کاشمری و نیشابوری پیدا بود که به استقبال ما ایستاده بودند. کمی بعد، شوقها و لبخندها در چهرهها بازتاب شدند و دلتنگیِ روزها ندیدن و دوری از هم، شِکوه!
این تازه آغاز ماجرا بود و حسن مطلع غزلی که کاشمر برای ما میسرود. ما در آرامگاه «آقای شهید»* بودیم و خنکای تنفس درختها بر صورتمان مینشست و در همان نگاهِ اولین، از همان قدمقدم عبورِ از کنار مردمان شهر تاک، دل به کاشمر باختیم.
بعد کولهبارمان را گذاشتیم در اتاقهای کنار آرامگاهِ آقای شهید و راه افتادیم به سوی باغمِزار و امامزاده سید حمزه که نَسَبَش میرسید به هفتمین امام(ع). پیش از ورود به صحن، سمت راست سروی چند صد ساله به اعتدال ایستاده بود که بهقول دوستان کاشمری، سالیانِ سال قفل و روبانهای سبزِ مردمان حاجتمند را به جان خریده بود و لابد بهتجربه، حاجت هم میداد ...
داخل صحن، یکی از دختران شاعر از خاطرۀ نخستین ملاقات با همسرش در گوشهای از این امامزاده گفت که نیکو خاطرهای هم بود. بعد هم زیارت آرامگاهِ سید حمزه و چشمهایی که لبریزِ باریدن بودند و البته حس ناب نماز خواندن در کنار ضریح.
بعد از نماز بود که برنامه با حضور مهمانان ویژه، آقایان «علیمحمد مودب» و «سید محمدجواد شرافت» آغاز شد. «هزار تیر هجا» از کلمات دختران و پسران آفتابگردانی شعر شده بودند و داغ شیعیان را دانهدانه میشمردند. شعرهایی برآمده از زخمهایی که از حادثۀ منا، جنگ سوریه و ظلمهای رژیم آل سعود بر دل داشتیم...
معصومه اسکندری:
در نگاهت چه راز و رمزی هست
که دل شهر را تکان داده
دست بسته به زیر تیغ اما
هیبت عشق را نشان داده...
راضیه رجایی:
خون تو به جوش آورد اینگونه که صحرا را
باید بنویسد عشق در پای تو دریا را
جانا تو چه میدیدی؟ ای کاش که چشمانت
یک لحظه نشان میداد آنسوی تماشا را...
علیمحمد مودب:
... دل ای دل ای دل من! عزم کن قلم بردار!
بهیاد شاه ابالفضل من قدم بردار
گلوبریده نبودی، زبانبریده مباش!
حیا ز چشم شهیدان کن و دریده مباش!...
سید محمدجواد میرصفی:
ساقي و ساغر و مينا و خم و باده حسين(ع)
مصحف و ذکر و دعا، سبحه و سجاده حسين(ع)
قرب را مقصد و مقصودي اگر ميجويي
ايستاده به يقين آخر اين جاده حسين(ع)...
المیرا شاهان:
بهم میگی موندنی نیستی رفیق!
چند ساله که دلت میخواد بپری
میخوای بری تا اون بالابالاها
از هرچی که زمینیه بگذری...
نیلوفر بختیاری:
در خواب دیدم چشمهای کوچه تر بود
شاید کسی از کوچه در حال سفر بود...
میلاد حبیبی:
دل از خانه و خاندان کنده بود
که پایش به این معرکه وا شود
بنا بود در گوشهای از دمشق
برای شهادت مهیا شود...
سمانه خلفزاده:
صبح را از شام میگیرند آدمخوارها
نسل قابیلاند این خوابیده در دربارها...
عاطفه جعفری:
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
چشمهای ستارهها خندید
ماه را سمت دیگر آوردند...
امیررضا یزدانی:
نداریم خبر تازهتر از داغ جگرها
مبادا که بسوزید که داغند خبرها...
رحیمه مهربان:
بسته دنیا اگرچه چشمش را
رویِ خونخواری جهانخواران
گریه کن تا مگر بههم بخورد
خواب سنگین چشمهای جهان...
افسانهسادات حسینی:
پا به راه شد ساکات، چشم من به ایوان بود
ساعت از نفس افتاد، عقربه شتابان بود...
ریحانه کاردانی:
این طایفه از نسلهای قبل
با ما سر ناسازگارى داشت
نه رنگ و بوى آدميت نه
يک ذره هم پرهیزگارى داشت...
محمدرضا بازرگانی:
دختر شدی تا نور چشمان پدر باشی
تا در دهان تلخ عمر او شکر باشی...
معین اصغری:
نبود روح بزرگ تو در حصار مکان
تو رفتهای و به هم ریخته زمین و زمان
پر از عطش به تماشای مرگ خود رفتی
که نیست مرگ طبیعی شرافت مردان...
ملیحهسادات قاضی:
باید با عروسکهایت
آنقدر برقصی
که شاهزادهها
شمشیرهایشان را کنار بگذارند
لباسهای سپیدشان را درآورند
و در آرزوی دیدن
هفت پادشاه کابوس ببینند...
برنامه که تمام شد، کاشمریهای مهماننواز، شاعرانِ جوان را به باغ موزه بردند و بعد از صرف شام به سوی بام کاشمر حرکت کردیم و بعد از آنکه بستنی مهمانمان کردند، همگی دقایق نخستین بامدادِ آدینه را در جوار امامزاده سید مرتضی نفس کشیدیم ... درست در لحظاتی که حرم از زائران خالی میشد و خادمان آمادۀ خاموشیِ چراغها بودند. آن خلوت خواستنی هم از ماندگارترین خاطراتی بود که کاشمر برای شاعرها رقم زد... بعد هم با ورودِ دوباره به خوابگاههای مزار آقای شهید، هدیههایی به شاعران تقدیم شد که یکی از آن هدایا، تندیس مشتی گره کرده بود که زیباترین نماد برای فریاد پایداری و مقاومت محسوب میشد.
صبح دومین روز، بعد از پذیرایی گرم از شاعران و بازدید از موزۀ آیتالله سیدحسن مدرس، بستۀ فرهنگی به مهمانان تقدیم شد که یک جعبه کشمش که سوغات کاشمر و ثمرۀ تلاش مردمان زحمتکش این شهرستانِ خواستنی بود را در دل داشت و به این ترتیب دومین کنگرۀ شب شیدایی که امسال در لبیک به ندای رهبر معظم انقلاب با عنوان پویش شعری «هزار تیر هجا» برگزار شد، با تمام خاطرات خوش و مهماننوازی بینظیر شاعرانِ کاشمری، پایان گرفت...
*کاشمریها به آیتالله مدرس لقب آقای شهید دادهاند.