جمعه, 02 آذر,1403 |
وقتی مادرها شاعر می شوند!
 

وقتی مادرها شاعر می شوند!

جمعه، 22 بهمن 1395 | Article Rating

با یک دست گوشی موبایل را گرفته‌ام و با دست دیگرم فاطمه‌سادات را تا از پله‌های بانک نیفتد. پشت گوشی می‌گویند: «ساعت سه و نیم آقای عرفان‌پور برای مصاحبه تماس می‌گیرد.»

من و همسرم با حالتی برزخی از در بانک بیرون می‌آییم. همسرم به خاطر وام؛ چون اساساً وام یعنی برزخ، یعنی پول داری و نداری. من هم به خاطر این‌که آفتابگردان هستم و نیستم! این وسط فقط فاطمه‌سادات خوشحال است. بچه‌ها اصولاً خوشحالند، مگر اینکه خلافش ثابت شود!

تپش قلب و اضطراب همنشین همیشگی لحظه‌های شاعرانگی من‌‌اند. تا بوده همین بوده. اگر قرار بوده جلسۀ شعری بروم یا شعری بگویم، دلشوره داشته‌ام. حالا که قرار است برای پذیرفته شدن در دورۀ آموزشی شعر، آقای عرفان‌پور با من مصاحبه کند که دیگر هیچ!

همۀ این‌ها به کنار، الآن دغدغۀ اصلی‌ام سر و صدای فاطمه‌سادات است. ساعت دو شده و نمی‌خوابد. ساعت دو و نیم شده و نمی‌خوابد. ساعت سه می‌شود و نمی‌خوابد.

دست به دامن ارباب می‌شوم که مهر خموشی زند بر دهان رعیت!

گوشی زنگ می‌خورد. ارباب و رعیت را به حال خود رها می‌کنم و به اتاق پناه می‌برم و در را می‌بندم.

خدا مرا ببخشد، در عرض چند دقیقه چه تن‌ها که در گور نلرزاندم! ابیات سعدی را به حافظ نسبت دادم و ابیات حافظ را به شهریار و ابیات شهریار را به پروین و... .

تازه با کمال پررویی شروع کردم به شرط و شروط گذاشتن که من اردوبیا نیستم و بچۀ زیر هفت سال دارم که موسم پادشاهی اوست و من هم مادری فداکارم.

بندۀ خدا آقای عرفان‌پور به رویم هم نیاورد که شما سه سال از شرط سنی دوره بزرگتری و سؤال‌ها را هم یکی در میان جواب می‌دهی!

خلاصه مصاحبه با ذکر خیری از «آیه زهرا» دختر آقای عرفان‌پور که هم سن فاطمه‌سادات بود تمام شد و قرار شد یک بیت با واژه‌های  فتنه، نمک و فردا بگویم و بفرستم.

گفتم : «اگرچه فتنه نمک می‌زند به زخم دلت/ صبور باش که فردا کویر، بارانی است» و فرستادم. این‌چنین بود که آفتابگردان شدم. اگرچه هنوز روی ماه اساتیدم را ندیده‌ام، اما عاشق نورم و دست منبسط نور روی شانه‌های من است.

 

فائزه زرافشان، دورۀ چهارم آفتابگردان‌ها

تصاویر
  • وقتی مادرها شاعر می شوند!
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: