پنجشنبه, 01 آذر,1403 |
مصاحبه با خانم وحیده احمدی شاعر «شاید به جا آوردی»
 

مصاحبه با خانم وحیده احمدی شاعر «شاید به جا آوردی»

یکشنبه، 26 دی 1395 | Article Rating

شاعران جوان هنوز بعد از این‌همه سال تریبونی پیدا نکرده‌اند

 

در زمانه‌ای که شاعران کمتری جنبه‌های مختلف زندگی خود را سوژه‌های شعری‌شان قرار می‌دهند و بیشتر مشاهدات بیرونی را در شعرشان توصیف می‌کنند، سراغ شاعر جوانی رفتیم که هرکدام از شعرهایش توصیفی است از یک گوشۀ زندگی او و عاطفه و زنانگی شعرهایش زبان‌زد است.

 

وحیده احمدی متولد 5 مهر 1365 در تهران است و مقطع کارشناسی را در دانشگاه تهران و مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه شهید بهشتی گذرانده است. «شاید به جا آوردی» عنوان اولین کتاب اوست که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. در نخستین گفتگو از گفتگو‌های آفتابگردانها به سراغ او رفتیم تا بیشتر بشناسیمش. با ما همراه باشید.

 

1. علاقۀ شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟

علاقۀ من به ادبیات تقریباً از زمان کودکی در من وجود داشت. البته من همیشه فکر می‌کردم که نویسنده می‌شوم و فکر نمی‌کردم بتوانم شعر بگویم! درواقع خیلی اتفاقی وارد عرصۀ شعر شدم؛ به‌حدی که گاهی باورش برای خودم هم عجیب است. شروع کارم با قطعۀ ادبی بود و کم‌کم به نوشته‌هایم آهنگ دادم و سعی کردم شعر نیمایی بگویم. هرچند نمونه‌های موفقی از اولین شعرهای خودم ندارم، بعدها که دانش لازم را پیدا کردم، چند نمونه کار نیمایی هم نوشتم.

2. از چه زمانی شعر گفتن برای شما جدی شد؟

شعر گفتن به‌طورجدی برای من از وقتی شروع شد که من نوجوان (دوم دبیرستان) بودم و یک نیمه‌شب حوالی ساعت سه از خواب پریدم. سریع رفتم کاغذ و خودکار برداشتم و نوشتم:

 در آرزویت می‌پرم از خواب می‌گریم

بهتر بگویم می‌شوم بی‌تاب می‌گریم

این مطلع اولین غزل من بود که بعدها در جشنوارۀ ادبی مقام دوم استان تهران را کسب کرد و انگیزه‌ای شد که من شعر و به‌ویژه غزل را جدی بگیرم و از همان دوران شروع کنم و در حد بضاعت خودم شعر بگویم. البته متأسفانه در آغاز کار مراکز ادبی را نمی‌شناختم و در مدرسه هم کمتر به این زمینه‌ها پرداخته می‌شد؛ بنابراین آشنایی من با محافل ادبی به بعد از ورودم به دانشگاه موکول شد و تا قبل از آن در حد کلاس‌هایی که در ادارۀ آموزش و پرورش برگزار می‌شد و بچه‌ها با مربی‌گری معلم‌های ادبیات شعر می‌خواندند، گذشت.

 

3. نظر خانواده دربارۀ شعر گفتن شما چه بود؟

خانواده استقبال کردند. هرچند در آغاز کار، چون آیندۀ یک شاعر یا هنرمند مبهم هست، بیشتر اصرارشان بر این بود که من بیشترین وقت را برای درسم در رشته‌ای مثل ریاضی و فیزیک - که بخاطر معدل بالایم در آن رشته پذیرفته شده بودم – بگذارم؛ اما بعدها که علاقۀ من را دیدند، از آن‌جایی که مادرم هم به شعر علاقمند بودند و دیدند که من می‌توانم نمونه‌های خوبی از شعر ارائه دهم، تشویقم کردند و تا به الآن هم یکی از مشوق‌های جدی‌ام مادرم بوده است.

 

4. به غیر از غزل در قالب‌های دیگری هم شعر می‌گویید؟

همان‌طور که اشاره کردم، اوایل با نیمایی کار را آغاز کردم و بعدها که وارد دانشگاه شدم سعی کردم نیمایی را جدی بگیرم؛ اما به پیشنهاد استاد قیصر امین‌پور که دوست داشتند من قالب‌های کلاسیک را تجربه کنم و در آنها مسلط شوم تا به شعر نیمایی تسلط پیدا کنم، غزل‌سرایی را شروع کردم. کمااین‌که چند غزل هم در دورۀ دبیرستان و اوایل دورۀ دانشجویی گفته بودم. اما به‌طورجدی بعد از پیشنهاد آقای امین‌پور، حدود سیصد و هشتاد غزل دارم که در زمینه‌های مختلف سروده شده‌اند. همچنین تجربۀ سرایش دوبیتی، رباعی، مثنوی، مثنوی برای کودکان و نوجوانان و ترانه را هم دارم. اما آنچه من را تا به امروز بیشتر به سمت خود کشیده، غزل بوده است.

 

5. آثار چه شاعرانی را بیشتر مطالعه می‌کنید و در سرودن تحت تأثیر کدام شاعر هستید؟

اوایل بیشتر فروغ می‌خواندم و احساس می‌کنم در زبان و فرم و در نوع نگاه اعتراض‌آمیز و زبان جسور یا انتخاب موضوع، از فروغ تأثیر گرفتم؛ اما خیلی زود احساس کردم که خود من هم حرف‌هایی برای گفتن دارم؛ به‌ویژه در سال‌های اول دانشجویی. از همان موقع سعی کردم شعرهایی که می‌گویم تحت تأثیر احساسات و با امضای خودم باشد و نه هیچ شاعر دیگری. اما علاقمندی من به ادبیات کلاسیک و آشنایی با شاعران قرون گذشته باعث شد که نمونه‌های موفق هر شاعر مطرحی را در قرن‌های مختلف بخوانم و از این بین به سعدی در قرون گذشته و قیصر در عصر معاصر و زبان سیمین بهبهانی و جسارت فروغ فرخ‌زاد در بیان احساساتش، علاقۀ بیشتری دارم. سعدی و نظامی را هم دوست دارم. شعرهایی از مسعود سعد سلمان را هم که در فضای اسارت است به‌دلیل زبان شعرهایش خیلی دوست دارم؛ چون خودم شعر‌های زیادی با فضای اسارت اسرای هشت‌سال دفاع مقدس دارم و همیشه دلم می‌خواسته و می‌خواهد که شعرهای اساتم را به اتمام برسانم و کامل کنم. شاید بخشی از علاقه‌ام به شعرهای مسعود سعد سلمان به این سبب باشد که یادگار دروس دانشگاهی من است و من خاطرات خوبی از آن کلاس دارم.

 

6. موضوعات و مضامین اشعار شما بیشتر چیست؟

نمی‌دانم مضمون و موضوع را می‌شود تفکیک کرد یا نه؛ ولی من سعی کردم در تمامی موضوعات شعر بگویم. البته به دنبالش نرفتم؛ گاهی خود موضوعات سراغ من آمدند و از من خواستند آن‌ها را شعر کنم. خیلی وقت‌ها از یک حس خیلی ساده شروع شده و بعد به جایی رسیده که خود من هم فکرش را نمی‌کردم که از آن احساس سادۀ دلتنگی یک غزل ایجاد شود یا به فرض نگاه کردن به گچ بری‌های سقف یا صندلی خالی روبرو منجر به شعر شود. هر اتفاقی برای من دستمایۀ شعر بود و سعی کردم با مضامین مد نظر خودم – آن‌هایی که تجربۀ شخصی خود من هست – شعر بنویسم و در واقع مضمون‌پردازی‌ام بکر و متعلق به خودم باشد.

 

7. به نظر شما شعر گفتن قابل یادگرفتن است یا ذاتی‌ست؟

با این سؤال یاد هلن کلر افتادم؛ وقتی که مربی او می‌خواست به این دختر نازنین که هم نابینا بود و هم ناشنوا، جهان بیرون را بشناساند، مدام او را به جاهای مختلف می‌برد و روی دستش اسم هرچیزی را که به او می‌داد، می‌نوشت. هلن کلر نمی‌دانست چرا این اتفاق می‌افتد و چرا معلمش این آموزش‌ها را به او می‌دهد، تا وقتی که ناخوداگاه دستش را زیر آب گرفته بود، انگار تمام آن تلاش‌ها و سختی‌ها یکباره اینجا معنا پیدا کرد و انگار شهودی برایش حاصل شد که تازه معنای آن‌همه تلاش را متوجه شده بود و هرچیزی را که به دست می‌گرفت، فوراً اسم آن را می‌نوشت.

فکر می‌کنم برای شاعر هم اتفاقی مشابه این می‌افتد؛ یعنی آن‌قدر تلاش می‌کند، می‌نویسد، در موضوعات مختلف مشق می‌کند و ممکن است نمونه‌های بسیار ساده‌ای هم از آن‌ها ایجاد شود، تا بالاخره یک وقت آن اتفاق می‌افتد و باران رحمت نازل می‌شود و خود شاعر در شهودی قرار می‌گیرد که زبانش را به گفتن شعرهایی که فکر نمی‌کرده تا قبل از این بتواند بگوید، باز می‌کند. فکر می‌کنم شاعر برای رسیدن به آن نقطه و برای استقبال از آن لحظه حتماً باید تلاش کند تا وقتی که آن باران رحمت نازل می‌شود، زبانش الکن و قاصر نباشد و بتواند همۀ آن احساس نابی که در آن لحظه درک می‌کند را بیان کند و حقش را ادا کند.

 

8. در بین شاعران پیش رو در جریان انقلاب اسلامی و ادبیات انقلاب، کدام‌یک را موفق‌تر می‌دانید؟

دربارۀ ادبیات انقلاب اسلامی باید مقداری مسئله باز شود و شاخص‌های آن را بیان کنیم تا روشن شود که منظور، ادبیات پس از انقلاب اسلامی‌ست و تاریخ آن مهم است، یا این‌که ویژگی‌های منحصربفرد شعرهای انقلابی مدنظر است که در شعر و ادبیات گذشته وجود نداشته است. اگر این ویژگی‌ها مطرح باشد، من کمتر می‌توانم شاعری را نام ببرم و بگویم که این شاعر، شاعر انقلاب اسلامی ست. شاعران زیادی پس از انقلاب بودند که خودشان انقلابی بوده و در راستای اهداف انقلاب اسلامی زندگی کردند؛ اما لزوماً نمی‌شود گفت هر شعری که گفته‌اند در این جهت بوده است. بعضاً در زمینه‌های مختلف طبع‌آزمایی کرده‌اند و نمی‌توانم دقیق بگویم که شاعرانی که خودشان آدم‌های خوبی هستند، شعرشان هم به همان خوبی‌ست. مثلاً من شاعری را می‌شناسم که جایزۀ شعر انقلاب اسلامی می‌گیرد، در صورتی که هیچ نمونه‌ای از شعر انقلاب در شعرهایش نیست و فقط شعر عاشقانه می‌گوید. اما چون خودش یک انسان مذهبی، حزب‌اللهی و انقلابی است، ما فکر می‌کنیم شعر او هم شعر انقلابی‌ست. برای من درک این رابطه قدری پیچیده است. نمی‌دانم آیا معیاری هست که این‌ها را کنار هم بگذارد و ما را به جواب برساند؟ این مسئله‌ای‌ست که خودم درباره‌اش هنوز به نتیجه نرسیده‌ام و دنبال آن هستم که در این رابطه به نتیجۀ مطلوب برسم و نمی‌توانم قطعی کسی را نام ببرم. اما مسلماً شاعرانی هستند که به نظر من شعرشان ناب است و اگر برای شعر انقلاب اسلامی مفهوم وسیعی در نظر داشته باشیم، شعرهای آن‌ها هم از مصادیق شعر انقلاب اسلامی خواهد بود؛ مثل عاشقانه‌های قیصر.

البته باید بیشتر فکر و بحث کرد و من الآن فقط ذهنیتی کلی از شعرهای قیصر دارم؛ اما قیصر را یک شاعر انقلابی می‌دانم. همچنین شعرهای محمدکاظم کاظمی را هم می‌پسندم؛ البته نه تمام اشعارش را. او هم شاعری‌ست که پس از انقلاب مطرح شده و از ادبیات انقلاب اسلامی تأثیر گرفته، هرچند خودش اصالتاً ایرانی نیست. گرچه در این خصوص هم اگر به گذشته برگردیم و به پیوند ایران و افغانستان توجه کنیم، می‌توانیم او را ایرانی ببینیم. چون مرزها مرزهای دقیق و واضحی نیست که بتوانیم این‌جا جواب خیلی روشنی بدهیم.

شاعران دیگری هم هستند؛ مثل آقای قزوه. اما باز هم ایشان جزء آن دسته از شاعرانی هستند که معیارهای یک شاعر انقلاب اسلامی را در همۀ شعرهایشان ندارند یا دست‌کم نمونۀ موفقی را ارائه نکرده‌اند و نمی‌توانم ایشان را جزء گروهی قرار دهم که قیصر و سیدحسن حسینی و محمدکاظم کاظمی در آن حضور دارند.

 

9. وضعیت شعر جوان کشور به نظر شما چگونه است؟

بررسی وضعیت شعر جوان کشور برای کسی مثل من که فقط به جهان اطراف خودش، آن هم تا حدی، مسلط است و از روستاهای دورافتاده‌ای که جوان‌های شاعر و با استعدادی دارد و کسی نیست که شعرهای نازنین آن‌ها را به گوش مخاطب آن برساند، سخت است و نمی‌توانم با این تسلط کم یک حکم کلی دربارۀ شعر جوان بدهم. چون واقعاً خیلی از جوان‌ها دیده و شناخته نمی‌شوند. به نظر من آن‌چه که باید قبل از شعر جوان بررسی کنیم، نحوۀ برخورد با شاعران جوان است و بعد از پرداختن به این مهم، می‌توانیم به شعر جوان بپردازیم و وضعیت شعر آن‌ها را بررسی کنیم. متأسفانه شاعران جوان هنوز بعد از این‌همه‌سال تریبونی پیدا نکرده‌اند که بتوانند خودشان را سالم معرفی کنند و لازم نباشد برای معرفی کردن خودشان از شخصیتشان تنزل پیدا کنند و تبدیل به آدم‌هایی شوند که خودشان نمی‌پسندند؛ درحالی‌که امروزه کسانی هستند که می‌توانند و باید شعر جوان امروز را معرفی کنند. تا وقتی که هنوز این تریبون ایجاد نشده و آدم‌ها هنوز جایگاه خودشان را پیدا نکرده‌اند، بعضی‌ها از حالا چهره هستند و تا آخر چهره می‌مانند. به عنوان مثال، افرادی مثل فاضل نظری در آغاز تجربۀ موفقی داشتند، اما این تجربۀ موفق در کتاب‌های بعدی ایشان تکرار نشد. متأسفانه ما هنوز اصرار داریم همان دید قبلی را در رابطه با آن‌ها حفظ کنیم. ایشان درست نمونۀ آدمی‌ست که خودش را دوست داریم و فکر می‌کنیم که شعرش هم لزوماً باید همان معیارها را داشته باشد. خوبی آن فرد را به پای خوبی شعرش می‌گذاریم و حاضر نیستیم شعر کسانی که مشهور شده‌اند، نقد شود و همیشه یک‌سری آدم‌های ممتاز از این جهت متمایز شده‌اند، نه از این جهت که شعرشان برجسته و ممتاز است. نمی‌شود دربارۀ شعر جوان صحبت کرد؛ چون هنوز شاعر جوانی نتوانسته پا به عرصه بگذارد که بخواهیم دربارۀ شعرش صحبت کنیم. اما اگر به همین پیرامون محدود خودم مراجعه کنم، نمونه‌های خوبی را در شعر شاعرهای جوانی که سراغ دارم دیده‌ام. همان‌طور که من مشق می‌کنم، آن‌ها هم مشق می‌کنند.

 

10. از نظر شما بزرگ‌ترین آسیبی که شعر جوان را تهدید می‌کند چیست؟

متأسفانه یکی از آفت‌ها و بلایایی که گریبان‌گیر شعر جوان است، همین گفتن از چیزی‌ست که تجربه نشده یا اتفاقی‌ست که نیفتاده یا کاری‌ست که شاعر انجامش نمی‌دهد. صحبت از جغرافیایی که شاعر تجربه‌اش نکرده؛ نیشابور و قونیه‌ای که شاعر تا به حال به آنجا نرفته، سماعی که نکرده و جانی که نداده. اما بیشتر این شاعرها روزی هزار بار برای معشوق جان می‌دهند و و هزار بار سماع می‌کنند و پنجرۀ اتاقشان همیشه رو به کوچه‌ای باز می‌شود که معشوقه‌ها با جلوه‌گاه فوق بشری در آن در رفت‌وآمد هستند. چنین احساس‌های تجربه‌نشده‌ای در شعر، عاقبت یک روز به شعر جوان ما آسیب می‌رساند. من فکر می‌کنم هر شاعر جوانی برای این که خودش را بشناساند، لازم نیست از نوشته‌های دیگران تقلید کند. هرچند شاعران جوانی هم هستند که دوست دارند از همان اول بدون تأثیر از دیگران شعر بگویند؛ اما متأسفانه تعدادشان کم است یا به علت عدم پختگی و دانش کافی پا را از نمونه‌های اول فراتر نمی‌گذارند و متوقف می‌شوند. بنابراین فراز و فرود در شعر جوان هست و من کم مجموعه‌شعری را سراغ دارم که بخواهم به عنوان نمونه‌ای خوب و موفق از شعر جوان نام ببرم. گویا فعلاً همه داریم مشق می‌کنیم و اگر کسانی هستند که به نمونه‌های والای شعری رسیده‌اند، پشت پردۀ رسانه‌ها و ملاحظات و نادیده گرفته‌شدن‌ها مانده‌اند و من آنها را نمی‌شناسم.

 

11. چه شد که به این نتیجه رسیدید که سروده‌هایتان را چاپ کنید؟

وقتی دیدم کسانی که یک سال است در انجمن‌های شعری رفت‌وآمد دارند، تصمیم گرفته‌اند کتاب چاپ کنند، من هم به این نتیجه رسیدم که بعد از ده‌سال باید شعر چاپ کنم! البته این مزاح بود. ولی متأسفانه اینطور در ذهن ما جا انداخته‌اند که هر وقت کارت عالی شد، شعر چاپ کن و این را افرادی به ما می‌گویند که در دورۀ شاگردی خود هر زمان که شعر گفتند، کتاب چاپ کرده‌اند، نه هر زمان که شعرشان عالی بود! شما دفترشعرهای اولشان را نگاه کنید و با دفتر شعر شاعران دیگر مقایسه کنید. اساتید هم در کارشان فراز و فرود داشتند و بسیاری از ناپختگی‌ها در اثارشان مشهود بوده است.

نمی‌دانم این چه آموزشی‌ست که به شاعران جوان می‌دهند و می‌گویند هروقت که شعرت عالی شد، کتابت را چاپ کن! درصورتی‌که آن روز هیچ‌وقت نمی‌رسد. ما همین الآن هم می‌توانیم از دیوان حافظ غزل‌های زیادی را حذف کنیم، چرا که اگر ملاک میل ما باشد که یک سری غزل‌ها را عالی و یک سری از آن‌ها را ضعیف می‌بینیم. پس آن کمال کی باید اتفاق بیفتد و چه‌کسی تعیین می‌کند که حالا وقتش است و ما باید به کدام مرجع مراجعه کنیم که تأیید کند حالا وقت چاپ شعر است؟ دیدگاه‌ها متفاوت است. بنابراین من فکر می‌کنم که این حسی درونی‌ست که من بگویم هر وقت توانستم به این شعر مولوی که می‌گوید «هین سخن تازه بگو تا که جهان تازه شود!» عمل کنم و با شعرم جهان یک نفر را تغییر بدهم و تازه کنم، وقتش می‌رسد که با مشورت اساتید و رد شدن از نگاه تیزبین منتقدان، دست به گزینش اشعارم بزنم و اثر شسته‌رفته‌ای را به دست مخاطب برسانم.

 

12. به عنوان یک شاعر جوان انتظار دارید در شعر به چه افقی دست پیدا کنید؟

من به آینده‌ای امیدوارم که اگر عمری باشد در ده، بیست یا سی‌سال دیگر بتوانم در شعر وارد حیطه‌هایی شوم که تا به امروز کمتر پیموده شده و با جدیت افق خوبی را نشان بدهم. به‌قول استاد مؤدب در شب شعری شرکت کنم که حافظ و مولوی و سعدی در آن حضور داشته باشند و من پیش روی این شاعران بزرگ شعر بخوانم. این زمانش نامشخص است و فقط راهی‌ست طولانی که به شرط توفیق باید پیموده شود. من اگر در زندگی در چند مورد کمال‌گرا باشم، یکی از آن موارد شعر است و هیچ‌وقت دست از شعر نمی‌کشم. استاد علیپور همیشه می‌گویند اگر خانم احمدی دست از شعر بردارد، شعر او را رها نمی‌کند. درهرصورت رابطۀ من و شعر رابطۀ تنگاتنگی‌ست و دوست دارم این رابطه آن‌قدر ادامه پیدا کند که من خیالم راحت باشد که خیلی از احساسات ناگفتۀ انسان‌ها را بیان کرده‌ام.

 

13. در چه جشنواره‌هایی برگزیده شده‌اید؟

کمتر در جشنواره‌ها شرکت می‌کنم. در جشنواره‌های شمسه، سوختگان وصل و خوارزمی مقام آورده‌ام.

 

14. ازدواج چه تأثیری در رویکرد اشعار شما داشته است؟

 ازدواج و آغاز زندگی مشترک با همسری همراه و مشتاق به ادبیات، فرصت‌های شاعرانه‌ام را ماندگار کرده است.

 

15. شما به تازگی مادر شده‌اید؛ آیا تجربۀ این حس در اشعار شما دیده می‌شود؟

مادر شدن یک تجربۀ ناب و پیچیده بود. هنوز از لحظه‌ای که فرزندم را نشانم دادند و گفتند مبارک است، در شگفتم. البته من یک مادرِ دو ماهه‌ام که اگر با بارداری حساب کنیم می‌شود یازده ماهه! بنابراین باید تأثیر مادری را در شعرم طی سال‌های آتی بررسی کرد.

 

16. تاکنون چند شعر برای دخترتان سروده‌اید؟

حدود چهل غزل.

 

17. شما معلم ادبیات هستید. تدریس ادبیات و محیط مدرسه تا چه حد در شعر‌های شما مؤثر بوده؟

من با دنیای کودکان و نوجوانان در ارتباطم. دنیای رنگارنگ، اما ساده و زلال. سادگی زبان شعرم و دوری از تکلف بودنش، وامدار این ارتباط است که البته به معلم بودنم منتهی نمی‌شود. پیش از این هم همبازی کودکان خواهرانم بوده‌ام و تا حد زیادی دنیای آن‌ها را به دنیای خودم راه داد‌ه‌ام.

 

18. این که رشتۀ دانشگاهی شما ادبیات بوده است چقدر در سرایش شعر به یاری شما می‌آید؟

رشته ادبیات، توفیقی اجباری بود تا با نمونه‌های موفق نثر و نظم ادبی آشنا شوم و به پختگی فکر و زبان شعرم بسیار کمک کرده است.

 

19. انجمن‌های شعری چه تأثیری بر شعر شما داشته است؟

انجمن‌های شعری برای نظم دادن به فعالیت شعری من و بالندگی اشعارم بسیار مؤثر بوده است. من خود را ملزم می‌کردم که تا جایی که می‌توانم، دست خالی نروم و در جلسه شعر بخوانم تا نقد شود. همین باعث شد که خودم به نقاط ضعف و قدرت شعرم واقف باشم. البته باید ابتدا انجمن شعری سالم و مفید پیدا کرد، بعد به‌طور مرتب رفت تا شعر رشد پیدا کند.

 

20. در پایان یکی از شعرهایتان را برایمان بخوانید:

این شعر را قبل از تولد دخترم برایش سروده‌ام که تقدیمتان می‌کنم:

پهن بوده در دلم نه ماه جای تو

تنگ دارد می‌شود جایم برای تو

آن اتاقی که جهان بی‌کرانت بود

می‌رسد دیگر به سقفش دست‌های تو

ماهی من! تنگ را بشکن بیا بیرون

فرق دارد می‌کند آب و هوای تو

بین بودن یا نبودن، آمدن، رفتن

ایستادی، ایستادم پابه‌پای تو

آی مهمان چهل‌هفته بیا بیرون

دیگر این چندین وجب جا نیست جای تو

پهن کرده آسمان‌ها را به زیر پات

مهربان با ما، خدای من خدای تو

 

تصاویر
  • مصاحبه با خانم وحیده احمدی شاعر «شاید به جا آوردی»
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: