آخرین اردوي دختران دوره ششم آفتابگردانها در روزهای میانی اسفندماه 96 در مشهد مقدس برگزار شد و بلاخره آفتابگردانها به دیدار آفتاب شتافتند. این اردو نیز مانند سایر اردوهای مؤسسه آموزشی بود، اما ماهیت لفظ اردو ارتباط مستقیمی دارد با شادی، خنده، شیطنت و هر حاشیه ی غیر آموزشی...
از این رو ما برآن شدیم که خاطرات جانبی اردو که حواشی اردو نام دارند را برایتان به یادگار بنویسیم جهت ثبت در تاریخ:
- عاقبت کاروان به راه افتاد...
حوالي غروب روز دوشنبه بود که اولین کاروان آفتابگردانها از تهران به سمت مشهد حرکت کرد. برخلاف همیشه ی اردوهای موسسه، اینبار آفتابگردانها خودشان از شهرها و استان های مختلف به مقصد مشهد آمدند و قرار، صبح روز سه شنبه در لابی هتل هادی خیابان امام رضا بود و همین مسئله رخداد های جالبی را رقم زد. از جمله این اتفاق که گروهی از آفتابگردانها از فرودگاه هاشمی نژاد به هتل امام هادی معروف واقع در خیابان طبرسی رفتند و جالبتر این که یکی از اساتید محترم اردو که از بردن نامشان معذورم برایشان به آن مقد نامعلوم ماشین گرفته بود.
لازم به ذکر است که همین استاد مذکور که وظیفه گرفتن بلیط قطار یکی دیگر از مسافران را نیز بر عهده داشت، بلیط را نگرفت و آن فرد مظلوم در مسیر رفت بدون بلیط تا مشهد آمد و بماند ...
2. اندر حکایت طعام...!
در مسیر رفت، توي قطار؛ وقت شام که شد از بین منوی انتخابی که شامل کباب، جوجه و زرشک پلو با مرغ بود و به اصرار آقای درویش گزینه اول حذف شد، نهايتا برخي جوجه و برخي زرشك پلو با مرغ گرفتند. بله! جوجه ی قطار جوجه ی مسلم نبود اما مثل جوجه ی ناهار روز بعد که نپخته بود و فقط مزه ی زردچوبه میداد هم نبود...
شک ندارم کباب قطار هم که آنطور مورد غضب آقای درویش قرار گرفت، خیلی از آن کباب روز دوم که در عین خشکی چربی خاصی داشت، بهتر بوده است.
البته ناگفته نماند که همه ی این حکایات غذایی خوشمزه با قرمه سبزی بینظیر و فوق العاده ی رستوران صادقیه که در وعده ناهار روز سوم اردو مهمانش بودیم، جبران شد.
- سینما رفتن سر صبحی!
قلم مبهوت مانده که چطور بنویسد از نگاه مشتاق آفتابگردانها برای رفتن به سینما آن هم ساعت هشت صبح.
بیچاره مسئولین اجرایی مظلوم و بیگناه با چه ناز و خواهش و منتي بچه ها را بیدار میکردند که به سینما بروند و در جواب میشنیدند:
_کی تاحالا ساعت هشت صبح رفته سینما که ما دومی باشیم...
_بخدا خود حاتمی کیا هم ساعت هشت صبح نمیره سینما...
_کدوم آدم عاقلی این وقت صبح میره سینما و...
عده ای هم که برنامه ریزی کرده بودند از خواب هشت صبح به هیچ قیمتی نگذرند، حتی در را به روی اجراییهای مظلوم باز نمیکردند...!
اما از اینها گذشته، مستند بزم رزم که آفتابگردانها ساعت هشت صبح روز دوم اردو به تماشایش نشستند واقعا مستند جذاب و تاثیر گذاری بود که مشروح گزارش آن را ميتوانيد در بخش اخبار و اطلاعیه های سایت آفتابگردانها بخوانید.
- آسوده خاطري تا کجا...
همه مشکلات زیر سر اتوبوس بازی های بیش از حد اردوی مشهد بود. بچها شش صبح که از خواب بیدار میشدند، صباحنه را خورده نخورده سوار اتوبوس میشدند و میرفتند تا مجتمع محل برگزاری کلاسها. از حکایت ناهار و شام هرروز که بگذریم، برای هر حرککت کوچکیکه قرار بود اتفاق بیفتد اتوبوس ها صف میکشیدند جلوی در مجتمع و پیاده شدن و سوار شدن بچه ها حکایت بود. برخی از مسولین رسانه هم که به آردوگاهی شیک و تمیز و ایدهآل مثل آدینه عادت کرده بودند هر روز صبح با سه تا کیف روی شانه در محیط دیده میشدند و نمیدانستند کدام کیف را بگیرند که نیفتد. به عبارتی نمیتوانستند همه کیفها باهم را مدیریت کنند.از همه اینها که بگذریم، بیچاره دفتر شعر دلش را به چه کسانی خوش کرده که مثلا اجرایی هستند! قبل از شب شعر ریحانه در حرم رضوی، یکی از مسئولین اجرایی به خیال خودش همه را از سالن راهی کرده و به آقای درویش هم با سوز و گداز همیشگی مشغول ساماندهی به اوضاع آفتابگردانها بوده تا کسی دیر نرسد و جانماند، اعلام کرده که همه رفته اند و دیگر کسی نیست. و با خیال راحت رفته وضویش را بگیرد...
که دیده همه ی بچه ها در وضوخانه ی مجتمع جمع شده اند و با دلی آرام و خیالی آسوده مشغول وضو گرفتن اند
- یک بستنی طلاب طلب آفتابگردانها ست...
شب شعر ریحانه ساعت 6 شروع میشد و ما 6 و بیست دقیقه رسیدیم...
همه استرس داشتیم. خصوصا که شب شعر زنانه بود و آقایان مسئول همراهمان نبودند ونگران بودیم که دیر رسیدیم و به نوعی آبروی شهرستان ادب در خطر است..
اما مراسم به دلیل تاخیر مجری محترم برنامه که ازقضا خانم رجایی شاعر بود، تا ساعت 7 و نيم هم شروع نشد...
خانم رجایی و قول داد برای این که این همه تاخیر را از دل ما در بیاورد، همه آفتابگردانها را یک بستنی طلاب مهمان کند
و ما تا آخر سفر منتظر بودیم...
اما خبری از بستنی طلاب نشد که نشد...
خانم رجایی جان!
این بستنی طلب آفتابگردانها ست تا اردوي بعدی...
- غراب بين و درخت گل اندر!
همه چیز از آنجا شروع شد که یکی از آفتابگردانها یکجایی توی شعرش از ترکیب غریب (بس آشنایی) استفاده کرده بود و همین ترکیب اساتید را به یاد درخت گل اندر و غراب بین انداخت و فهمیدیم که غراب بین که تیره ای از زاغ هاست روی درخت گل اندر که در مناطق گرمسیری میروید لانه دارد. و این دو مورد توجه سعدی و مسعود سعد سلمان بودند و در سروده های این دو شاعر بارها مشاهده شده اند از جمله در این بیت سعدی:
یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند
و این بیت از مسعود سعد سلمان:
فغان از این غراب بین و وای او
که در نوا فکندمان نوای او...
جهت کسب آشنایی بیشتر با این دو عنصر زیبای طبیعی، به اساتید بزرگوار، آقای کاظمی و خانم غیاثوند مراجعه نمایید.
- بلای تکنولوژی بر سر ادبیات!
تقریبا دو سوم آفتابگردانها برای شعرخوانی متکی به گوشی بودند.
و از قضا همه شان که برای شعرخوانی دعوت میشدند یا گوشیشان از بی شارژی خاموش شده بود، یا جا مانده بود هتل، یا در همان لحظه هنگ کرده بود و خراب شده بود... و اغلب در چنین شرایطی نمیتوانستند شعر بخوانند.
همین سبب شد که پای درددل استاد غیاثوند که چندی پیش در مسیر موسسه گوشیشان توسط یک جوان لاابالی ربوده شده بنشینیم و خلاصه این گفتگو که به درد جماعت آفتابگردان میخورد این شد که:
از شعرهاي تان روی کاغذ بک آپ بگیرید که اگر گوشیتان را دزدیدند بی شعر و بی نوشته نمانید دوستان!
- مادر من! مادر من...
امان از استوری های اينستای گرام...
فکرش را بکنید!
روز مادر است و سکوت همه جای سالن را فرارفته و همه گوش دل سپرده اند به سخنرانی حجت الاسلام جواد محدثی که در باب اخلاق و شعر سخن میگوید، یکهو از ردیف اول صندلی ها، جایی درست رو به روی سخنران صدای مرحوم خسرو شکیبایی که میگوید مادر من مادر من تو یاری و یاور من در محوطه طنین انداز میشود به شکلی که سخنران مذکور هم چند لحظه ای همراه حضار میخندد.
به نظر من که چنین سالن ساکتی خیلی به این آنتراکت چندلحظه ای احتیاج داشت...
- عیدی روز زن...
بزرگترین عیدی شهرستان ادب به دختران آفتابگردان در روز ولادت حضرت زهرا و روز زن، همین سفر پرنشاط و توفیق زیارت امام رضا علیه السلام بود که با هیچ هدیه ی دیگری نمیشود مقایسه اش کرد...
و این عیدی با لطف امام رضا که درست روز تولد حضرت مادر آفتابگردانها را میهمان سفره ی دل انگیز غذای حضرتی اش کرد به بهترین شکل کامل شد...
این اردو هم مثل همه ی اردوهای قبلی با تمام خاطرات قشنگش به پایان رسید.
و ما آفتابگردانها از شهرستان ادب بابت این چند روز خوب و این فضای دوست داشتنی و همه ی مهربانی هایش تشکر میکنیم و مفتخریم به این که عضو خانواده ی بزرگ شهرستان ادب هستیم.
در ضمن گزارش تصویری اردو را هم میوانید دربخش ضمیمه ببینید: