به گزارش بخش خبری سایت آفتابگردان ها: شاعران آفتابگردانی همیشه همگام با دردهای مردم جامعه خود بودند و هستند.اینبار آفتابگردانی ها در رثای جانفشانی های شهدای آتش نشان قلم زده اند که شما را دعوت به خواندن این اشعار می کنیم:
1
زیر آواری و من در زیر آوار غمت
دل پریشان ماندهام از سرنوشت مبهمت
چون خلیل آتش به جانت سرد میشد کاش تا
من نبودم اینچنین در گیر و دار ماتمت
ابرهای بغض من بیوقفه باران میشود
اشكهای من نخواهد بود اما مرهمت
اُف بر این آتش که بوسیدهست دستان تو را
ریخته خاکستری بر گیسوان درهمت
شعلۀ عشق وطن آتش نشانت كرده بود
دستهای سرخ آتش عاقبت شد محرمت
رد پایت بر صراط عشقبازی حک شده
من تو را انسان بنامم یا فرشته خوانمت؟!
گرچه رفتی مردهای مثل تو كم نیستند
بر زمین هرگز نمیافتد شكوه پرچمت
سیده سارا شفیعی، دوره اول آفتابگردانها
زهرا هدایتی، دوره پنجم آفتابگردانها
مهدیه انتظاریان، دوره پنجم آفتابگردانها
بشرى صاحبی، دوره سوم آفتابگردانها
2
برجی نشست و قامت تهران خمیده شد
اسباب غم، دوباره سر سفره چیده شد
فریاد آتش است، به هر جا که میروی
چندین فرشته بین مه و دود دیده شد
جانم به لب رسیده و برگشته در تنم،
مُجری که ذرهذره بخواند نوشته را:
«چنگال پیر و سنگی این برج، همچنان
محکم گرفته بال و پر سی فرشته را»
دیشب میان خواب تو را دیدم و فقط
گفتی: «صدای سوختنم را شنیدهای؟»
صبحی که چکمههای تو را واکس میزدم
گفتی «عزیز من تو فقط خواب دیدهای»
دیدی خودت که خواب من اینبار چپ نبود
خاموش میشوی و به تو زنگ میزنم
با هر دقیقهای که جوابی نمیدهی
محکم به شیشۀ دل خود سنگ میزنم
مادر! ببخش از پسرت، پیرهن فقط...
خواهر! ببخش... با خبری تلخ آمدم
تازه عروسِ حادثه! شرمندهام اگر
با این خبر مراسمتان را به هم زدم
باور نمیکنم خبری را که داده است
با حجم گریه میرود اما نمیروم
همکار توست، پس تو کجایی که نیستی؟
من تا نبینمت که از اینجا نمیروم!
مادر نشسته روی زمین داد میزند
دیدی دوباره یوسفم از چاه برنگشت؟
دیدی سیاوشم وسط شعله مانده است؟
دیدی کسی سلامت از این راه برنگشت؟
مردم! سلام... با خبری تازه آمدم
ققنوسهای قصۀ تهران نمُردهاند
ما مُردهایم و مردمِ دور از بلا، که باز
مثل همیشه از بدن مُرده خوردهاند
آقای بیملاحظۀ دوربینبهدست
کافی نبود آنهمه اخبار سرزده؟
این سوژهای که مرکز عکاسیات شده
از زیر چوب و آجر و تیرآهن آمده
پروانههای عاشق از اینجا نرفتهاند
این عشق جاودانه که حاشا نمیشود
آتش بگیر تا که ببینی چه میکشم
«احساس سوختن به تماشا نمیشود»
سیده نرگس میرفیضی، دوره چهارم آفتابگردانها
3
با نیت نجات پرستوها
راهی شدم به مقصد ناپیدا
دردا! عجب قیامت کبرایی
آخر کجاست آخر این غوغا؟
در چشمهای کور ز دودم اشک
در دستهای ملتهبم دریا
کپسول! وای دور شد از دستم
باید خدا چکار کنم حالا؟
آوار شد به روی سرم آتش
آتش چگونه زلزله شد اما؟
دود از سرِ زمین و زمان برخاست
مبهوت و مات، چهرۀ آدمها
تنها چهار ثانیه کافی بود
تا هر چه بود، نیست شود یکجا
با یک سر شکسته و خونافشان
که یک عمود آهنی از بالا
دنبال دستهای خودم هستم
در لابلای پارۀ آهنها
مادر بیا که جان تو رفت از دست
هان خستهام بیا و بخوان لالا
محمد هنری، دوره دوم آفتابگردانها
4
من به خوابم دلخوشم اما تو بیداری هنوز
کار تو عشق است، این یعنی: سر کاری هنوز
سال ها در معرض آتشفشان بودی ولی
ای درخت سبز! میبینم که پرباری هنوز
هیچ کس حق تو را آنگونه که باید نداد
از تمام مردم دنیا طلب کاری هنوز
جای تو خالی ست بین اینهمه عکس و خبر
خاک عالم بر سر من زیر آواری هنوز
نیستی اما خیال خانه ها آسوده است
نیستی اما هوای شهر را داری هنوز
در دل خروارها آهن گرفتاری ولی
مثل ابری بر سر این شهر میباری هنوز
حسین طاهری، دوره سوم آفتابگردانها
5
مثل همیشه، مثل هر روزت
چاییتو خوردی، رومو بوسیدی
خندیدم و گفتم مراقب باش
گفتی که هستم! بعد خندیدی
«دست خدا همرات عزیز من»
راهی شدی تا قهرمان باشی
کلی دعا خوندم برات بازم
سخته زنِ آتشنشان باشی
گل دخترت مشغول بازی بود،
وقتی خبر دادن تو اونجایی
وقتی پلاسکو خاک شد میگفت
حالا چی میشه ینی بابایی؟
ای وای... یعنی زیر آتیشی؟
کارم شده چک کردن اخبار
برگرد خونه مرد من! برگرد
بیزارم از آتیش و از آوار
محدثه سادات نبی یان، دوره ششم آفتابگردانها
6
از زبان مادر شهید آتش نشان
خسته بودم خدا بهم نظر کرد
خسته بودم خدا بهم قمر داد
تو غربت زمونه دق میکردم
تا که خدا یه روز بهم پسر داد
شکر خدا منم پسر دار شدم
تا برق شادی تو نگاهم باشه
با بودنش دلم همیشه خوش بود
بعد باباش پشت و پناهم باشه
همون روزای اولی یادمه
یه طعم خیلی دلپذیرش دادم
یادمه با سفارش مادرم
بردم و توی روضه شیرش دادم
بادعای خیر امام زمان
گل پسرم یه بچه هیاتی شد
تو روضه فاطمیه قد کشید
یه بچه هیاتی غیرتی شد
گل پسرم قد کشید و بزرگ شد
دلم میگفت دیگه وقت شادی شه
همیشه با شوخی بهش میگفتم
که جدی جدی وقت دومادی شه
یه شب اومد با ذوق و شوق زیاد
گفت که میخوام چراغ آسمون شم
اگه شما اجازه میدی بهم
میخوام منم برم آتیش نشون شم
با اینکه ترسیدم، بهش نگفتم
که میمونم همیشه چش به راهت
با دلهره بهش همینو گفتم:
"برو ننه! خدا پشت و پناهت"
گل پسرم خیلی دلش بزرگ بود
میگفت میخوام همیشه محترم شم
یه شب بهم گف که برام دعا کن
دلم میخواد مدافع حرم شم
آخرشم زد به دل سیاهی
پیش خدا همیشه رو سفید شد
سینه میزد تو روضه ها یه عمری
تا آخرش گل پسرم شهید شد
***
گل پسرم! تازه جوون مادر!
میگن تو قهرمان بی نشونی
تو افتخار من شدی عزیزم
حالا تو چلچراغ آسمونی
محمدجواد خراشادی زاده، دوره دوم آفتابگردانها
7
گرفت از شعله ای جانسوز قلبم ناگهان آتش
رسید از داغ سوزانش به مغز استخوان آتش
خبر با حجم دود و داد در اخبار پیچیده
گرفت از شهر پر آشوب چندین قهرمان آتش
چگونه آتش سوزان دل خاموش خواهد شد
که می بیند گرفته دامن آتشنشان آتش
نبردی نابرابر یک تَن و صدها تُن از آهن
گرفت آوار راهش را و برد از او امان آتش
صبوری تا کجا وقتی نمی دانم کجا مانده
که بی انصاف از او نگذاشت باقی یک نشان آتش
کسی که اهل پرواز است روزی پر زند حتی
اگر روی سرش آوار شد از آسمان آتش...
مهشید مصلحت جو، دوره پنجم آفتابگردانها
8
غزل مرثیه ای در سوگ شهدای آتش نشان ساختمان پلاسکو
از غمی جانگداز در دل ها، شعله افروخت آتشی دیگر
سربرآورد بین صدها درد، باز هم درد سرکشی دیگر
شاعران نوحه خوان حادثه اند، چشم ها رودرود گریانند
آسمان ها سیاه پوشیدند، در عزای سیاوشی دیگر
بلکه مردی دوباره برخیزد، دست ها رو به آسمان بازند
خیره ماندند بر تلی از خاک، چشم های مشوشی دیگر
سرو ها زیر خاک خشکیدند، مرگ از برگ برگشان رد شد
شهر گوشه به گوشه پر شده است، از هیاهوی خش خشی دیگر
قلب ها تیر می کشد از غم، شهر ها داغدار تهران اند
مرز ها را گره زده است به هم، داغ جانسوز آرشی دیگر
محمد شکری فرد، دوره دوم آفتابگردانها