در حاشیه نخستین اردوی بانوان دوره هفتم آفتابگردانها، اشعار شاعران گیلانی عضو دوره هفتم آفتابگردانها به همت آقای محمدرضا ستایش، خبرنگار گیلانی، که خودشان نیز عضو دوره هفتم آفتابگردانها هستند، جمعآوری و در هفته نامه اطلاعات برتر رشت به چاپ رسید. همچنین گزارش مختصری از اردو در صفحه ادبی این هفته نامه منعکس شد.
مجموعه آفتابگردانها این فعایت خودجوش را ارج نهاده و از ایشان کمال تشکر را دارد.
در ادامه شما را به مطالعه مطالب چاپ شده در صفحه ادبی هفته نامه اطلاعات برتر رشت دعوت میکنیم:
(اردوی اول هفتمین دوره شعر آفتابگردانها برای بانوان برگزار شد)
پنج تن از شاعر گیلانی
خانم ها
مروارید اقابالازاده از انزلی
سارا راکعی رشت
متین روحی صومعه سرا
هانیه محمدی تالش
مهدیه مهرگلدسته رشت
(عکس و شعری از دوشاعر رشت و تالش در دست نیست)
در آن حضور داشتند.
نشست خبری هفتمین دوره شعر جوان کشور«آفتابگردانها»برگزار شد
آغاز اردوی هفتم آفتابگردانها با حضور 67 بانوی شاعر.
میلاد عرفانپور با تاکید به هدف اردوی آفتابگردانها گفت: مهمترین هدف ما در این سالها شناسایی و پرورش استعدادهایی بود که میخواهند در هنر اول ایرانیان و ایران زمین پیش روند، دست به تولید، خلاقیت و نوآوری بزنند، همان استعدادهایی که شاید پیش از این دوره در گم گوشههایی از این سرزمین منزوی شده بودند.
این دوره به مدت 4 روز ادامه دارد، و شاعران برجستهای از جمله مرتضی امیریاسفندقه، ناصر فیض، علی داودی، علیمحمد مودب، محمدمهدی سیار، مژگان عباسلو، افسانه غیاثوند، ابراهیم اسماعیلیاراضی، محمدحسین نعمتی، مریم کرباسی، عالیه مهرابی، اعظم سعادتمند، پونه نیکوی، میلاد عرفانپور، محمدرضا وحیدزاده، سید وحید سمنانی، حسن صنوبری، محمدحسین نجفی، مبین اردستانی و دیگر اساتید حوزه شعر حضور خواهند داشت.
همچنین نفیسه لیاقیمطلق، در دومین روز اردو، پیرامون شناخت سعدی برای دختران عضو دوره هفتم آفتابگردان به ایراد سخنرانی میپردازند.
«آفتابگردانها» عنوان دورههای آموزشی تخصصی شعر جوان انقلاب اسلامی است که هر ساله از سوی مؤسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب برگزار میشود. در این اردوها جوانان مستعد در حوزه شعر از سراسر کشور گرد هم میآیند و از حضور و تجارب شاعران شاخص کشور بهرهمند میشوند.
من در جهان خالی از تو زندگی کردم
با اینکه بعد از تو شبی صدبار میمردم
من در جهانی بودم انگاری حقیقت داشت
هر شب خودم نعش تو را بر دوش میبردم
من در جهانی زندگی کردم که تنهایی
پشت اتاقم کفشهایش را بغل میکرد
ارام و آهسته به سمت تخت می آمد
من را به جای تو به جای ما بغل میکرد
دیگر به چشمش خواب هم گویا نمیآید
بعد از تو این خانه فقط کابوس میبیند
از تخت تا پیراهنت تا جالباسی را
بی شک شبیه دشمنی محسوس میبیند
تو حرف هایی را که باید میزدی کشتی
تو قاتل بالفطرهی سطری که جا مانده
تو قاتل شعری که باید میسرودیش
یا حرفهایی که فقط پیش خدا مانده
بعد از تو حتی سایه ام با من نمیآید
گاهی کنار پنجره میبینمش گاهی
توی اتاقم راه میرفت و نمیفهمم
شاید که او میبیند این را که تو در راهی
ما از میان شعر های هم شبی رفتیم
حتی اگر میخواستم بی شک نمیماندی
دفتر به دفتر در خودم گم میشوم هر روز
دیگر برایم شعرهایت را نمیخواندی ...
مروارید آقابالازاده انزلی
تو نچش خاطرات تلخم را
قهوه ات روی میز،خوابش برد
سر بکش جرعه ی غرورم را
تویِ فنجانِ قهوه خواهم مرد
تویِ فنجانِ چشم هایت من
رایگان،فالِ اشک می گیرم
دردهایم حراج شد امشب
توی فنجانِ درد می میرم
چشم هایت،ترحمی سبز است
چشم هایت،چه قیمتی هستند
سرخیِ چشم من،از اشکم نیست
چشم هایم،خجالتی هستند
هیچ کس،اشک را نمی شنود
چشم هایم،چقدر پر حرفند
رد پایِ غرور من اینجاست
بغض هایم درونِ این ظرفند
من گلویم پر از ترک شده است
گوش کن،لهجه ی شکستن را
جمع کن،خرده های شعرم را
درک کن،پیش خدمتِ زن را
شعرهایِ نخوانده ای دارم
دردهایم شنیدنی هستند
گوش کن،کافه غرق خاموشی است
کافه چی رفت،کافه را بستند
من پلنگی گناهکار شدم
چشم هایت،شبیه ماهم بود
زندگی،قرض کرد دینم را
فقر واجب ترین،گناهم بود
کودکیَم به من بدهکار است
زندگی،زود حق من را خورد
مادر از مشتِ فقر،له می شد
روی پایم،عروسکم می مرد
و پدر واژه ی غریبی بود
کودکی را،اگر نشان بدهم
باید از غصه ی نیامدنش
در دبستان،دوباره جان بدهم
بی کسیَم دلش برایم سوخت
از زمانِ تولدم پیرم
شعرهایم یتیم خواهد شد
توی آغوشِ شعر،می میرم
شاعران،شاهزاده می خواهند
مرد رویام،کاش عاشق بود
یک نفر سمتِ میز من برگشت
مرگ با من همیشه صادق بود
زُل بزن چشم هام،کَر شده اند
گوش هایم،تو را نمی بیند
کافه چی گفت:پیش خدمت مرد
هیچ کس،میز را نمی چنید
ساراراکعی رشت
رفتنت اتّفاق سختی بود
خانه بی تو عجیب دلگیر است
ماندهام با تمام خاطرهها
با تو ذهنم هنوز درگیر است
ساعت از هر نگاه من خستهست
خانه از هر سکوت من ابری
در دلم ترس مبهمی دارم
صبر در منتهای بیصبری
گم شدم در میان راهی که
داشت بیراهه را نشان میداد
رفتی و دورتر شدی از من
روی دستم چراغ جان میداد
درد پنهان روزگارم را
میفشردم میان آغوشم
میفشردم یکی یکی با درد
عُقدههای گذشته را محکم
در غروبی ترین ِفاصلهها
از طلوع نگات جا ماندم
دست بردم درون افکارم
منزوی در سکوت میخواندم
آسمان هممسیر بغضم شد
مثل شرمی به رویمان بارید
سستتر شد تمام بنیادم
دردهایم یکی یکی زایید
رفتی و رفتنت مبارک باد
آخر راه عاشقی این است
از خودم انتقام میگیرم
تلخی انتقام شیرین است...
متین روحی صومعه سرا