قربان ولیئی در سومین روز از اردوی آفتابگردانها مبحثی با رويكرد شعريت و خودآگاهی در ساحت شعر مولانا مطرح کرد.
او با ذکر این پرسش که چرا مولوی متفاوت است، گفت: «کسی نیست مولوی بخواند و نگوید که شعرش شبیه هیچکس نیست. مولوی کسی است که به شکل دیگری میاندیشد و میبیند، یونیک و منحصر به فرد است.»
وی افزود: «گاهی شما خود شعر را بررسی میکنید و گاهی زمینههای شخصیتی و روانشناختی بروز آن شعر را. ما دربارۀ حافظ، عطار و غیره در همان سطوح شاعر داریم ولی مولوی بیرقیب است. مدعای من این است که مولوی در جریان سلوک معنوی خود به خودش اشراف پیدا کرده و به ریزترین زوایای جنبشهای روان خودش، چه در جهان درون و چه در جهان برون آگاه شده و همین سبب شده طوری شعر بگوید که تازه باشد.» ولیئی ادامه داد: «همانگونه که میگوید شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد. اشعار مولوی مسبوق به سابقه نیست. همان آن از ملکوت، از خود خداوند شنیده میشود زیرا مولوی بر این باور است که خداوند مستمر و پیوسته در حال سخن گفتن است. یک شب اگر بگذرد صبحش زمان کلام دیگری است.»
این شاعر و استاد دانشگاه با بیان اینکه شعر در زبان عربی به معنی احساس کردن است نه اندیشیدن، اظهار داشت: «در تعاریف شعر هم عنصر بنیادی این است که شعر باید عاطفه انگیخته و هم عاطفه انگیز باشد. برای ایجاد این احساس شاعر باید آن پدیده یا شی را جزئی از خودش ببیند. کسی که شاخه شکسته درخت را میبیند و دلش میسوزد قدرت این را دارد که خودش را جای آن بگذارد. این همان اصل وحدت و یگانگی نگرنده و نگریسته است.» او در ادامه گفت: «تمامی انبیا و اولیا و عارفان در یک کلمه این را میگویند: خود را باش، و فی انفسکم افلا تبصرون. کمتر کسی دچار پرسش زلزلهوار و مهیب من کیستم میشود، به قول حسنزاده آملی خوش به حال کسی که به پرسش من کیستم میافتد.»
به گفتۀ ولیئی، فرآیند خودجویی اصل سلوک مولوی است؛ اما چگونه آدمی خودآگاه میشود به طوریکه هیچ حرکت، هیچ پندار و هیچ کردارش بیخود نیست و در همهاش خودش حضور دارد. او در ادامه به بیان مراحل رسیدن به این خودآگاهی پرداخت و افزود: «اولین مرحله خودآگاهی تنآگاهی است. آدمی که میخواهد به خدا برسد ابتدا باید تنآگاه باشد. در همۀ ادیان اعمالی داریم که شما را میخواهد از بدنتان آگاه کند چون آغاز معرفت به نفس کشف بدن خود است مانند نماز و وضو.» وی ادامه داد: «بعد از تنآگاهی شما باید خیالآگاه شوید. شما وقتی به طور طبیعی تن را پایش کردید، متوجه عالم خیال میشوید. ابن عربی میگوید بزرگترین مخلوق خدا خیال است. عرفان چیزی نیست جز تصحیح خیال.»
ولیئی این نکته را نیز عنوان کرد که مولوی معتقد است ذهن ما مثل يک مهمانخانه است با این تفاوت که ذهن در و پیکر ندارد. باید از این مهمانها پذیرایی کرد و مقصود مولانا این است که تو خیالت نیستی، بالاتر از آنی. اما ما با خیال یکی میشویم، خود خیال میشویم. اما مولوی میگوید سریعا فراتر برو و ببین. او ادامه داد: «از این حرف، آنچه برداشت میشود این است که شما مشاهدهگر ذهنتان باشید. از این مرحله که بالا رفتید میرسید به یک مرحلۀ عجیب. یک وادی بسیط ساکت که تنها خدا را دارد و سپس در ساحت سوم که جانآگاهی است همه وجود آدمی آگاه میشود، خوابش آگاهی و بیداریاش هم آگاهیست.»
این شاعر دربارۀ چیستی عشق از نگاه مولوی گفت: «مولوی به عشق بسیار توجه داشت. این عشق چیست؟ همانگونه که آن کس یا آن چیز خودش را دوست دارد شما هم دوستش داشته باشید در این صورت نسبت به کسی نمیتوانید کینه بگیرید چون میبینید انگار خود او هستید و شفقت پیدا میکنید.» او افزود: «حیف است که به خاطر شاعری به این حرفها عمل کنیم. قصد از کاشت گندم، گندم است اما کاه نیز به تبع میآید. آدمی اول بهتر است خودش را دریابد.»
در پایان ولیئی با خواندن یکی از شعرهای خود به جلسه پایان داد.