آفتابگردانها به نقل از خبرگزاری فارس:
در این نشست قربان ولیئی، شاعر و پژوهشگر، به بیان ویژگیهای شعر مولوی و شیوهٔ شاعری او پرداخت.
وی در آغاز، کلام خود را با خوانش ابیاتی از مولوی آغاز کرد و مولوی را شاعری شعرستیز خواند و افزود: «مولوی از سویی شاعر شاعران است و از سویی دیگر شعر سرودن را مورد نکوهش قرار میدهد».
شاعر مجموعهٔ «موسیقی نواحی جان» در توضیح علت این سخن مولوی گفت: «باور او بر این است که شأن آدمی خاموشی و نشستن به تماشای خود و هستی است. انسان وقتی صدای وجود را درمییابد که سکوت کند. این حرف بزرگ و بسیار راهگشای مولوی است».
ولیئی سپس افزود: «مناجات به معنای آهسته سخن گفتن است و شأن خداوند ایجاب میکند که انسان اگر به واقع مجذوب شده است، به آرامی سخن بگوید. بالاترین حد نجوا سکوت است تا سخن خداوند را بشنویم».
وی سپس با اشاره به کاربرد بالای واژهٔ شنیدن در اشعار مولانا اظهار داشت: «مولوی بهصراحت میگوید من میشنوم. وقتی شاعری شروع به خاموش کردن صداهای درونیاش کند، به جایی میرسد که صدای وجود را میشنود و بازتاب میدهد».
شاعر مجموعهٔ «با دو چشم دچار یکتایی» وظیفهٔ اصلی شاعر را خودشناسی دانست و افزود: «مولوی 38 سال تحت تربیت پدرش و قرآن کریم بود و این گونه نیست که پیش از برخوردش با شمس، یک انسان عادی بوده باشد».
وی همچنین در راستای اهمیت سکوت و خلوت با خود ادامه داد: «شاعر اگر بتواند به کشف خود در سکوت جان دست یابد، بُرده است و ممتاز میشود. بزرگترین مانع هر یک از ما خودمان هستیم».
قربان ولیئی با اشاره به مسئلۀ افراط شاعر نسبت به شرکت در محافل شعری و غفلت او از وجودش گفت: ـکسی به ما نگفته است خلوت و دیدن خود و جهان، مرحلهٔ اول شاعری است. اگر خود را بیابید و ببینید و کشف کنید، چنان ابتهاج باطنی به شما دست خواهد داد که شما را به گفتن وا میدارد».
وی در توضیح این آسیب گفت: «مضمون شعر امروز کلمهٔ آه است. در حالی که آدمی باید والاترین حد را بگیرد، تا شاید به میانه برسد. شأن ما بالاتر از این است. آنچه گم است این است که کسی به ما نمیگوید ابتدای شاعر شدن پناه بردن به غار وجودی و خلوت و دیدن خود و جهان است. بعد است که ما زبان باز میکنیم».
در پایان، ولیئی در پاسخ به علت واکنش نشان ندادن مولوی به مسائل سیاسی و اجتماعی زمان خود، توضیح داد: «شاعر شأنش آن است که با نوع انسان برخورد کند، نه با یک قوم خاص. برای همین است که مولوی در عصر توحش مغول، از شفقت الهی و مهر و عشق ازلی دم میزند».