یکشنبه, 09 اردیبهشت,1403 |
یادداشت مهدی جهاندار بر دو کتاب شبانماه و صبح تازه دم
 

یادداشت مهدی جهاندار بر دو کتاب شبانماه و صبح تازه دم

یادداشت مهدی جهاندار بر دو کتاب شبانماه و صبح تازه دم
پنجشنبه، 24 اسفند 1402 | Article Rating
رستاخیز انسان در کلمات
(یادداشتی بر دو کتاب از دو بانوی شاعر)

از شگفتی‌های انقلاب اسلامی، حضور بانوان در عرصه‌های مختلف اجتماعی‌ست. از اعتکاف تا راه‌پیمایی، از تحصیل تا تدریس، از ورزش تا نویسندگی. در این میان اگرچه شعر یکی از فردی‌ترین هنرهاست، اما ظرفیتی دارد که می‌تواند اجتماعی‌ترین مسائل را به جامعه‌ی مخاطب عرضه کند؛ که اگر چنین کرد مؤثر است و اگر مؤثر بود، معاصر است.
این چند سطر که به درخواست بزرگوارانه‌ی دو بانوی شاعر، خانم عاطفه جوشقانیان با کتاب "صبح تازه‌دم" و خانم فاطمه عارف‌نژاد با کتاب "شبانماه" (چاپ‌شده در سال 1402 توسط انتشارات شهرستان ادب) نوشته می‌شود، بنا دارد این دو کتاب را از منظر شعر انقلاب ببیند.
موضوعاتی همچون عشق و آیین، مرگ و زندگی، خانواده و جامعه و... به برکت فرهنگ متعالی قرآن و اهل‌بیت علیهم‌السلام که زیربنای انقلاب اسلامی‌ست، در ذیل این ساحت بزرگ قرار دارند؛ اما منظور از شعر انقلاب در اینجا، شعری‌ست که خاصیت برانگیزانندگی و منقلب‌کنندگی و نیز جهت‌دهندگی داشته باشد و تعریف شعر را از "رستاخیز کلمات" به "رستاخیز انسان در کلمات" ارتقا دهد و این حاصل نمی‌شود مگر اینکه شاعر با تمام وجود در شعرش حضور داشته باشد و فقط تماشاچی نباشد. عین سخنی که سلیمانی عزیز فرمود: "تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود؛ شرط شهید شدن، شهید بودن است." و شرط شعر منقلب‌کننده گفتن، نه ظاهر انقلابی که جان و قلب انقلابی داشتن است. به تعبیر سوره‌‌ی مبارکه‌ی قاف: مَن کانَ لهُ قلبٌ أو ألقَی السّمعَ وَ هُوَ شهید.
در اینجا ابیاتی از این دو کتاب که به نظر این قلم، جان شاعر در شعرش تلاطم دارد را بعنوان نمونه می‌آورم و البته مشخص است که درک این مطلب جز با خواندن کامل کتاب حاصل نخواهد شد.


از کتاب صبح تازه‌دم:


بیا و شام را پیشم بمان، بد بگذران یک شب
که دریا می‌تواند پیش رودی میهمان باشد...

کسی فهمیده است "المؤمنُ مرآتُ مؤمن" را
که بشناسد هرآیینه تو را با من، مرا با تو...

بی تو دلگیرم، عبوسم، ساکتم، اندوهگینم
با تو خوشحالم، پر از شوقم، پر از حرفم، جوانم...

برایت از همه‌ی هفت‌خان گذر کردم
ولی کنار تو از هفت‌دولت آزادم...

آهای! خسته‌ام از این قفس‌رهایی‌ها
کجاست راه گریزی که بسته درهایش
به باغبان برسانید من نمی‌افتم
اگرچه دلخورم از طعنه‌ی تبرهایش...

آرام مثل چادر مادر سر نماز
محکم شبیه لحن پدر لحظه‌ی اذان
باید برای خاکِ خود آرش بپرورم
هرگز مباد قامت این سرزمین کمان...

نمی‌ترسیم از تهدید هیبت‌های پوشالی
عقابان را هراسی نیست از اخم مترسک‌ها...

دو تا رفیق که پیروز داستان همند
دو تا رفیق که همواره قهرمان همند
دو تا رفیق که پرواز یاد هم دادند
دو تا رفیق که قد قامت اذان همند...

پر از خون و پر از خنجر، پر از سنگ و پر از سنگر
تمام کوچه‌ها، پس‌کوچه‌ها، نبض خیابان‌ها
چرا چندی‌ست زیتون در بساط باغبانت نیست؟
دهان باغ را بستند با انبوه سیمان‌ها...

همینکه تیر به مشکش نشست، شد متحیر
نگاه کرد به مشک و نگاه کرد به خیمه
نگاهِ کوه به سوی خیام مانده مبادا
نگاه چپ بکند باد هرزه‌گرد به خیمه...

حالا که چند ثانیه از تو عقب‌ترم
افتاده سایه‌ات به سرم، سایه‌ی سرم!
سر می‌دهیم و روسری از سر نمی‌دهیم
باید به دخترم برسد ارث مادرم...

به غم اسیر و به محنت دچار بعد از تو
ببین چگونه شدم بی‌قرار بعد از تو
نه اشتیاق سفر دارم و نه میل خبر
مرا به عالم و آدم چه‌کار بعد از تو...


از کتاب شبانماه:


ای های‌وهوی سکوتم! ای آرزوی قنوتم!
دستم به سویت بلند است، تا کی تو دستی به یاری؟...

می‌بینمش! با دامنی پُرچین می‌آید
مثل نسیم از آن‌سوی پرچین می‌آید...

جانی متفاوت، هیجانی متفاوت
در قلب هیاهو، ضربانی متفاوت
در عالم چوپانی خود شانه زنم باز
بر زلف تو در روز و شبانی متفاوت
روحم بشود کاش به آهی متحوّل
شعرم برسد کاش به آنی متفاوت...

خطبه‌ی شمشیرها را تیزتر باید نوشت
ظهر عاشوراست، بسم‌اللهِ رحمان الرحیم...

در خنده‌هایش شور رستاخیز
در گریه‌هایش یادی از محشر
عشق است اسم اعظمش، اما
در خانه نام کوچکش مادر...

جنگل که باشی حسرت گلدان نخواهی داشت
دریا که باشی خواهش باران نخواهی داشت
وقتی که کوهی، سیل ویرانت نخواهد کرد
وقتی که نوحی، ترسی از طوفان نخواهی داشت...

پژمرده باغ بی‌کسی‌ها! باغبانت کو؟
آه ای زمینِ خاک بر سر! آسمانت کو؟
خنجرفروشان در تکاپو، گلفروشان نه
دشمن فراوان در فراوان، دوستانت کو؟...

من با تمام کودکی‌ام گریه می‌کنم
با رفتن تو خون به دل کودکان شده
مادربزرگ! باز بخند و بلند شو
چادرنماز مشهدی‌ات کو؟ اذان شده...


در پایان و پبش از آنکه برای تمام زنان سرزمینم آرزوی شاعرانه زیستن کنم، نقدی هم دارم به کمیِ صراحت در شعر بانوان. ممکن است کسی اشکال کند که صراحت و رک‌گویی حتی اگر شاعرانه هم باشد، یک ویژگی مردانه است. در جواب عرض می‌کنم زنی و مردی مربوط به امورات زندگی مادی‌ست و در حیات طیّبه به تصریح قرآن کریم، جنسیّت نقشی ندارد. و لطیف‌ترین گل‌های عالم یعنی حضرت زهرا و حضرت زینب سلام‌الله‌علیهما آنجایی که راه خدا به صراحتشان نیاز دارد، حجّت را بر همه تمام کرده‌اند.
امید که رحمت واسعه‌ی الهی همه‌ی ما مخصوصاً شاعران این دو کتاب "صبح تازه‌دم" و "شبانماه" که یکی خبر از صبح دارد و دیگری اثر از شب را، با معرفت و محبّت به ظهر کربلای خود برساند که مرکز همه‌ی یگانگی‌ها آنجاست.

مهدی جهاندار
اسفند 1402
تصاویر
  • یادداشت مهدی جهاندار بر دو کتاب شبانماه و صبح تازه دم
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: