جمعه, 02 آذر,1403 |
شبی شیرین و دیداری دلنشین/ هدیه سادات طباطبایی
 

شبی شیرین و دیداری دلنشین/ هدیه سادات طباطبایی

ﺳﻪشنبه، 23 خرداد 1396 | Article Rating

یادداشتی بر دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب:

 

در دنیای شعری ام  خیلی وقت بود که چشم انتظار این اتفاق مبارک بودم. آرزویی که در بیست و شش سالگی ام و در روز تولد جدّم، امام حسن مجتبی (ع)، یعنی نیمه رمضان ۱۴۳۸ به شیرین ترین اتفاق زندگی شعری ام بدل شد.
راستش از چند روز مانده به روز موعود، درست از لحظه ای که تلفنم زنگ خورد و فهمیدم که دعوت شده ام، خوشحال ترین آدم روی زمین بودم. انگار که تشنه ای به سرچشمه رسیده باشد و گم کرده ای به گم شده اش... .
روز موعود در حالیکه زیر لب "وعده دیدار نزدیک است" میخواندم، وارد حوزه هنری شدم. شاعرهای خانم و آقا خودشان را از دور و نزدیک برای دیدار رسانده بودند. دقایقی جلوی در مسجد، می ایستم به تماشای حوض حوزه. حوض حوزه، قلب حوزه هنریست. زیارتگاه و وعده گاه تجدید پیمان با دو شهید غواص گمنام. به قول عزیزی: "حوض کوچک حوزه، یک دل بزرگ دارد؛ آنقدر بزرگ که دو غواص را در خودش جا داده. دو غواص از آب های اروند." 

کمتر از یک ساعت بعد من و دوستانم وارد حیاط بیت شده بودیم. حیاطی که بارها و بارها خودم را اینجا و در حال خواندن عاشقانه ترین نماز جماعت زندگیم تصور کرده بودم. عطر خوب علف های نمناک زیر پاهایم و شوق دیدار یار، به کلی خستگی و تشنگی را از یادم برده بود. با صدای صلوات آقایان شاعر میفهمم که حضرت آقا (مدظله) وارد حیاط شده اند اما جمعیت حلقه زده دور تا دور حضرت آقا خبر از این می داد که باید همچنان برای دیدار یار صبر کرد.
...
بعد از صرف افطاری، بلافاصله جلسه شروع شد. حضرت آقا (مدظله) از در که وارد شدند به سمت خانم های شاعر آمدند و به میهمانانشان خوش آمد گفتند‌. خیلی زود شعرخوانی ها شروع شد. از اینجا به بعدش را مطمئنم که نه تنها من، که تمام حاضران، سراپا چشم بودند برای دیدن و سراپا‌ گوش بودن برای شنیدن. ردیف دوم نشسته بودم و با خودم می گفتم طفلک بچه هایی که شعرخوانی دارند؛ حتما خیلی اضطراب دارند و کاملا بی خبر از این بودم‌که خودم هم شعرخوانی دارم. یعنی انقدر برای من آرزوی دور و درازی بود که باور نمی کردم اتفاق بیفتد. به خودم که آمدم دیدم آقای قزوه اسم من را صدا زدند. میکروفون را که آوردند، بعد از سلام، خودم را اینطور معرفی کردم: "از حوالی مشهد آمده ام؛ از کاشمر." چون حضرت آقا (مدظله) از اوائل جلسه، سراغ "مشهد" را در شعرها میگرفتند. دلخوش شدم به اینکه توانسته ام لبخندی روی لب مهربانترین بیاورم. غزل "فرزندم!" را خواندم، بی هیچ مقدمه ای. آخر بیت چهارم بود که حضرت آقا "ان شاالله" محکمی گفتند و دلم گرم تر شد‌. تمام که شد حضرت آقا (مدظله) خطاب به من پرسیدند: "این شعر را برای فرزند اولتان سروده اید؟" و من فقط گفتم "ان شاالله". اینجا دوباره خنده بر چهره حضرت آقا (مدظله) شکوفا شد چون تازه متوجه شدند که مخاطب این شعر هنوز وجود ندارد. در انتها برایم اینطور دعا کردند: "ان شاالله خداوند به شما فرزندان صالح بسیار عطا کند."
این چند خط آخر را برای مخاطب شعر "فرزندم" مینویسم:
وقتی بیایی به این دنیا، هزار هزار بار خاطره آن شب را برایت تعریف می کنم. می گویم برایت که روز تولد جدّم بود و دلم داشت از شدت خوشحالی از جایش کنده می شد. می گویم برایت که برخلاف همیشه، حمله های میگرنی آن شب را خیلی دوست داشتم چون هیجانی که باعثش شده بود جنسش از شَعَف بود. می گویم برایت که شعرت را برای آن آقای مهربان خواندم. می گویم برایت که آقای مهربان آخرش چه دعای خیری  در حقّم کردند!

 

هدیه سادات طباطبایی- 22  خرداد 96

تصاویر
  • شبی شیرین و دیداری دلنشین/ هدیه سادات طباطبایی
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: