پنجشنبه, 01 آذر,1403 |
شاعر و حقیقت؛ با نگاهی کوتاه به اندیشه‌های شهید آوینی/آرزو ارجمند
 

شاعر و حقیقت؛ با نگاهی کوتاه به اندیشه‌های شهید آوینی/آرزو ارجمند

جمعه، 02 تیر 1396 | Article Rating

به نام خدا
زمانه کنونی که ما در آن زندگی می‌کنیم زمانه‌ای است خاص. زمانه‌ای که از هر سو انسان را به غفلت فرامی‌خواند. آدمی از هر طرف که می‌رود به در بسته دنیا می‌خورد و در خانه‌ای سکنی دارد که حقیقت در آن پنهان است. همه چیز رنگ و نشان نفسانیت به خود گرفته و وهم و خیالات باطل، انسان را راهبری  و او را در چارچوب خود محصور کرده است. حقیقت پنهان گشته و اصالتی ندارد و اساس همه چیز، امر محسوس است. عقل بشر ملاک شده و این، مقامِ غفلت آدمی است. در این عصر که از آن به عصر زوال معنا تعبیر می‌شود، روح غالب، تصرف‌گری است و در این میان انسان نیز خود را مالک الرقاب هستی می‌داند و درپی معنا بخشی به هر چیزی است. با مفاهیم تصرف می‌کند، می‌تواند زشت را زیبا و زیبا را زشت جلوه دهد. خیر، لذت، انسانیت، غم، عشق و حتی خدا را خودِ او معنا می‌دهد و این تصرف‌گری آنقدر عمیق و گسترده می‌شود که به جایی می‌رسیم که همه چیز از حقیقت بما هو حقیقت، تهی و سراسر حاصل خیالات و اوهام نفسانی می‌گردد. در این میان، زبان و هنر نیز از نقمات این عصر بی‌نصیب نمانده و دچار انحطاط شده و به زبانی نفسانی و خودگویه تبدیل گشته است. در زبان امروز، نسبت بی واسطه‌ی ما با اشیاء از بین رفته و رابطه حضوری و شهودی با جهان کمرنگ شده و از قاب صورتهای خیالی و لفظی است که به عالم نگریسته می‌شود.
حال در چنین اوضاع و احوالی، شاعر کجاست و کجا باید باشد؟ آیا شاعر هم قرار است چرخ همین گردون را بچرخاند و در این روحِ حاکم حل شود یا نه، کار او کار دیگری است؟
 در این وضع، شاعر دو راه دارد: یکی اینکه خودش را بسپارد به همین مسیر عادات فکری و روزمرگی‌ها و کارش تکرار مکررات شود که در اینصورت، نه فقط به حقیقت فرا نخوانده بلکه حجاب‌های دیگری را نیز بر فهم‌ها افزوده است. چون او با انسانی عادی فرق دارد، اهل فکر و فهم است و وقتی به چیزی برسد که  آن هم نشانی از حقیقت اصیل نداشته باشد، دچار حجابی عمیق تر و چندلایه‌ترمی‌شود. البته این وضع، مختص شاعر نیست و برای هر اهل فهمی ممکن است پیش بیاید، اما چون شاعر باید منادی حقیقت باشد، حساسیت برای او دوچندان است. پس این یک راه برای شاعر است که سقف فکرش در حد همان عادات و روزمرگی‌های زمانه باشد و وسیله ای شود برای گذرانِ همین ساحت معیشت و تفنن در هر شکل و صورتی که باشد. 
 یک راه دیگر هم این است که شاعر، نه فقط حل نشود، بلکه بشکند، بشکافد و خلاف آنچه هست جریان داشته باشد و جریان بدهد. از دایره عادات بیرون بیاید و در عصری که نشان حقیقت کمرنگ شده، با تلنگر و تنبه، بشر را به قرب حقیقت بازگرداند. اینجاست که شهید آوینی می‌گوید:«شاعر از محارم راز است، گوش در ملکوت دارد و دهان در عالم مُلک و آنچه می‌شنود را باز می‌گوید.» او در جایی دیگر شاعر را مجنون می نامد و می‌گوید: «شهر، دام تعلقات و عادات است و مردمان، اهل عادتند. این مجنون، مردم گریز است... و اگر شاعر نباشد، چه کسی مردمان را به ترک عادات بخواند؟ شاعر پروای عقل مردمان ندارد، او به ترک عادات می‌خواند و عالم خلافِ عادات، هم عالم وهم است و هم عالم عشق. عالم عادات، عالم حقیقیت و معنی نیست و چه بسا که شاعرانی گمگشتگان دیار وهمند و چه قلیلند شاعرانی که آنان را درد عشق بخشیده‌اند و شرف حضور.» او شاعر را مرگ اندیش و اهل حضور می داند. نه با عقل، بلکه در عمق دل، حقیقت را بی‌واسطه در می‌یابد و شعرش حکایت‌گر این حضور است به زبان اشارت. شهید آوینی با اشاره به اینکه شعر امروز همراه با شاعران به دَرَک اسفل هرروزینگی هبوط کرده است، می‌گوید: «شاعر هرگز دعوت به خاک نکرده است و این جماعتِ شاعرنمایان را که چشم به  مائده‌های زمینی گشوده اند کجا می‌توان شاعر دانست؟ شعر اینان جز بازتاب انفعالات نفسانی‌شان نیست؛ نه از حضور در آن خبری است، نه از درد فراق، نه از شیدایی جمال و هیبت جلال و نه از مستی و بی‌خودی.» شهید آوینی هنر را یاد بهشت می‌داند و نوحه انسان در فراق. هنر را زبان غربت بنی آدم در فرقت دارالقرار می‌داند که زبان بی‌زبانی و زبان همزبانی است. او مایه اصلی هنر را درد غربت می‌داند، درد غربت ناشی از هبوط که حکایت هجران انسان است و همه‌ی  راز را آنجا می‌داند که این زمین «مهبط» آدمی است نه «خانه قرار» او، و همین است بیقراری عاشق وغم غربتی که سینه‌اش را تنگ کرده است.
پس در این زمانه‌ی بی‌وطنی یعنی زمانه غفلت و جداماندن از حقیقت، باید شاعرانی باشند که دروازه وطنی جدید را به روی مردمان بگشایند. حقیقت را منکشف سازند و اساس هستی بشری را بگذارند. شاعر عهدشکنی می‌کند یعنی عهدی را که بشر امروز با خود بسته است، می‌شکند و به یاد «دوست» بنای عهد جدیدی را می‌گذارد، زیرا بنای این عهد در زبان -که خانه حقیقت است- و بالاخص در زبان شعر استوار می‌شود. اگر بشر مظهر و آیینه حقیقت است، مظهریت شاعر بیشتر است پس اوست که باید حجاب‌ها را بدرد و نور حقیقت را منکشف سازد و انسان را به وطن مالوف یعنی ساکن شدن در قرب حقیقت برساند. پس کار او آراستن و پیراستن این خانه نیست و اگر شعر را تفنن خاطر یا وسیله گذران اوقات تلقی کنیم و یا به قول بندتو کروچه خلاصه در هوی و هوس یعنی بیان انفعالات نفسانی شود، دیگر شعری نخواهیم داشت. اگر تفکر، رفتن از باطل به سوی حق است، شعر نیز گونه ای از تفکر است و شاعران طایفه ای از متفکران.
حافظ بهترین نمونه شاعرانی است که ما را به عهد الست و سرچشمه حقیقتی که هویت ما در آن شکل گرفته است، تذکر می‌دهد. در شعر او حقیقت متجلی است و شعر او آیینه غمازی است که حقیقت را بهتر می‌توان در آن دید. هیبت و حیرت حافظ برای رهایی و نجات از رقیب یعنی شیطان و نفس اماره است.
آرزو ارجمند

 

تصاویر
  • شاعر و حقیقت؛ با نگاهی کوتاه به اندیشه‌های شهید آوینی/آرزو ارجمند
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: