جمعه, 02 آذر,1403 |
گفتگو با طاهره فرزانه؛ معلمی که هم شاعر است، هم خطّاط و هم نقاش  «هوای تازه، در قله‌هاست!»
 

گفتگو با طاهره فرزانه؛ معلمی که هم شاعر است، هم خطّاط و هم نقاش «هوای تازه، در قله‌هاست!»

پنجشنبه، 09 شهریور 1396 | Article Rating

 

در استان فارس، شهرستان خرامه، شاعر جوانیست که هنر در شریانش خانه دارد. او می‌تواند سهل و ممتنع شعر بسراید، قلم بر تن کاغذ بکشد و خطی به یادگار بنویسد و هنرمندانه به جهان رنگ‌ها سفر کند و نقشی چشم‌نواز بر بومِ هستی بنشاند...

«طاهره فرزانه» را اغلب کنار خواهر کوچکش، «فائزه فرزانه» دیده‌ایم. آن‌وقت‌ها که پابه‌پای هم به جلسات و شب‌های شعر رفته‌اند، در دورۀ چهارم آفتاب‌گردان‌ها ثبت‌نام کرده‌اند، آفتاب‌گردانی شده‌اند و کنار هم نماد رفاقتی توام با متانت و ملاحت بوده‌اند. او در بهمن 1373 به دنیا آمده و به تحصیل در رشتۀ علوم تربیتی مشغول است. مجالی دست داد تا قدری مهمان کلماتش باشیم.

*چه شد که زندگی‌تان به ساحل ادبیات رسید و قلم در مرکب این دریا زدید و سرودن را شروع کردید؟

ابتدای این دوستی را نمی‌دانم ولی کودکی‌هایم را و خوشحالیِ بی‌نهایتم را خوب به یاد می‌آورم. وقتی که پدرم با کتاب‌های شعر و مجله از اداره برمی‌گشت؛ لذت روزهایی که خواهر بزرگم کتاب قصه‌های جدید از کانون امانت می‌گرفت، یا حال خوش عصرهایی که حیاط خانه پر می‌شد از شعر خواندن‌هایمان. هرچه که به سال‌های پیش از اینم برمی‌گردم، بازهم علاقه‌ام را به ادبیات به پررنگی همین روزها می‌بینم. اما حدودا چهارده ساله بودم که این علاقه شعر شد و در وجودم جوانه زد!

*اولین شعری که سرودید یادتان هست؟

بله، چنین چیزی بود: «پایش شکسته/ بیچاره لنگ است/ او گرچه پیر است/ اما قشنگ است/ انبار ما را/ می‌خواست تاریک/ عمرش تمام است/ مرگش چه نزدیک/ هی خاک می‌خورد/ رویش گِلی بود/ بیچاره آن پیر/ یک صندلی بود.»

*دور و بری‌ها چقدر به این علاقه بها دادند؟

من آن روزها عضو کانون پرورش فکری بودم و هیچ‌وقت عصر ابری و بارانی آن روز را فراموش نمی‌کنم که مربی ادبی مرکزمان با پدرم از پیدا کردن استعداد من صحبت می‌کرد و این را به او تبریک گفت!

خانواده و اطرافیان من همیشه از من و نوشته‌هایم استقبال کرده‌اند. حامی و مشوق من بوده‌اند و حتی این روزها که کمتر می‌نویسم از ننوشتن‌هایم گلایه می‌کنند!

*فکر می‌کنید سرودن بیشتر زاییدۀ کوشش است یا این‌که شعر باید در وجود شاعر بجوشد؟

مطمئنا باید بجوشد. لحظه‌ای که اولین بیت متولد می‌شود را هیچ کوششی نمی‌تواند بیافریند. البته گاهی اوقات و بعضی شرایط، کمی کوشیدن را هم لازمۀ کار می‌کند. ولی به اعتقاد من جوششی‌ها دلنشین‌ترند؛ چرا که صرفا کنار هم نشاندن واژه‌ها نیستند.

*با کدام شاعر قرابت روحی بیشتری احساس می‌کنید و شعر کدام‌یک از شاعران را بیشتر می‌خوانید و از آثار او تاثیر می‌پذیرید؟

فکر می‌کنم که دوران تاثیرپذیری از شعر و زبان دیگران را پشت سر گذاشته‌ام و تحت‌تاثیر شاعر خاصی نیستم. از میان شاعران، قبل از هرکسی سعدی را دوست دارم که شاعرتر از او تا امروز نشناخته‌ام. از منزوی و شاملو و فروغ می‌خوانم. بیژن نجدی، سپانلو، رویایی، نصرت رحمانی، نادر نادرپور، منوچهر نیستانی و ... از شاعرانی هستند که معمولا مطالعه‌شان می‌کنم.

*محافل و انجمن‌های ادبی چقدر به رشد شما در شعر کمک کردند؟

من شرکت چندانی در محافل ادبی نداشتم، شهرستان ما انجمن کوچکی به نام «انجمن ادبی قلم» داشت که بیشتر فضای صمیمانه در آن حاکم بود، تا رقابت‌های ادبی. البته تشویق‌های مربی‌های انجمن، خانم «اعظم یزدی» و آقای «مجتبی دهقانی» را نمی‌توانم در پیشرفتم نادیده بگیرم.

*فکر می‌کنید که یک شاعر باید در تمام عمر شاعر باشد یا نه، فقط لحظه‌ای که قرار است شعر بگوید؟ و آیا شاعرانه زندگی کردن، زندگی‌اش را با مشکل مواجه می‌کند؟

خیر، شاعر بودن و شاعرانه زندگی کردن، صرفا به شعر گفتن نیست، آدم می‌تواند شعر نگوید اما شاعرانه زندگی کند. نه تنها زندگی‌اش مختل نمی‌شود که به نظر من زیبایی زندگی به همین است.

*شما علاوه بر حوزۀ ادبیات، در دو حوزۀ نقاشی و خطاطی هم توانمندید، چه ارتباطی بین این توانمندی‌ها می‌بینید؟ و کدام را بر دیگری ترجیح می‌دهید؟

نقاشی را از سال‌های دبیرستان آغاز کردم. و خوش‌نویسی را از آن‌جایی که پدرِ خوشنویسی دارم از دوم ابتدایی! البته شکل حرفه‌ای آن را از دوسال پیش شروع کردم. فکر می‌کنم هنر وسیله‌ای‌ست برای تعالی روح. این‌که این هنر شعر باشد یا مثلا موسیقی تفاوت چندانی ندارد. مهم آرامش و حس خوشایند پیوند روح با هنر است. گاهی اوقات نقاشی است که مرا آرام‌تر می‌کند، گاهی خوشنویسی و گاهی شعر. البته که شعر نوشتن را دوست‌تر دارم، بهخاطر این‌که حرف‌ها و کلمه‌هایم آزادانه‌تر درونم را به تصویر می‌کشند.

*با این حال، چرا متناسب با این علاقمندی، هنر را برای تحصیل انتخاب نکردید؟

نتوانستم از ریاضی بگذرم و گمان می‌کردم می‌توانم ریاضی بخوانم. درحالی‌که در کنار آن به خواسته‌های ادبیاتی‌ام هم بپردازم و برسم! اما امروز دنیای ادبیات را چنان گسترده می‌بینم که اعتراف می‌کنم اگر روزی زمان به عقب برمی‌گشت و من دوباره یک دانش‌آموز دبیرستانی می‌شدم قطعا ادبیات را به ریاضی ترجیح می‌دادم!

*بیشتر در چه قالب‌هایی شعر می‌نویسید؟

معمولا غزل.

*و در چه مضامینی؟

اجتماعی، عاشقانه و آیینی.

*با توجه به این‌که خواهر نوجوان شما، «فائزه فرزانه» هم شاعر است و تا امروز خوش درخشیده، چقدر در حوزۀ شعر با همدیگر تعامل دارید؟

خیلی زیاد! ما نوشته‌های خودمان را و گاهی دیگران را نقد می‌کنیم و از چیزهای جدیدی که یاد گرفته‌ایم می‌گوییم. آن‌قدر که گاهی بحث‌های ادبی‌مان را از بقیه حرف‌هایمان دوست‌تر دارم!

*با توجه به نگاه ادبی و منتقدانه نسبت به آثار دیگران، وضعیت شعر جوان کشور را چگونه ارزیابی می‌کنید و انتظار شما از جامعۀ ادبی چیست؟

برای بهتر شدن باید از سرچشمه‌ها نوشید و "هوای تازه، در قله‌هاست!" و قله‌های شعر فارسی همان کسانی هستند که من و شاعران جوان هم سن و سال من آن‌ها را نادیده گرفته‌ایم و کمتر به ما شناسانده شده‌اند. معرفی بزرگان شعر امروز و آن‌ها که تاثیری واقعی بر شکل‌گیری غزل معاصر گذاشته‌اند و اکنون به حاشیه‌ها رانده شده‌اند، انتظاری‌ست که من بهعنوان یک شاعر جوان از جامعه ادبی کشورم دارم.

*شعر شما تا امروز در چه جشنواره‌هایی رتبه آورده؟

از جشنواره‌های دانش‌آموزی سال‌های گذشته که بگذرم، برگزیده دو دوره از شب‌های شعر عاشورای شیراز، برگزیدۀ هشتمین کنگره شعر حضرت علی‌اکبر(ع)، برگزیدۀ چند دوره از جشنواره‌های شعر دفاع مقدس، مقام دوم جشنوارۀ ملی قرآن و عترت، مقام اول بیست و ششمین جشنواره دانشجو معلمان کشور، مقام اول شعر هفدهمین پرسش مهر ریاست جمهوری.

*و سوال آخر این‌که، به‌عنوان یک شاعر جوان چه افقی را برای شعر خود ترسیم کرده‌اید؟

اگرچه پرداختن به ادبیات یکی از بزرگ‌ترین لذت‌ها و هدف‌های من بوده، اما به شعر نوشتن هیچ‌وقت مانند یک هدف نگاه نکرده‌ام که مثلا بخواهم در چنین سنی مجموعه چاپ کنم یا تعداد غزل‌هایم را به فلان عدد برسانم. آن را همیشه در کنار خودم داشته‌ام و هرگاه به سرودن احتیاج داشته‌ام، سروده‌ام. درواقع مقصد خاصی برای «منِ شاعرم» در نظر نگرفته‌ام!

 

یکی از غزل‌های «طاهره فرزانه» را با هم می‌خوانیم:

دیری‌ست بی‌مضایقه می‌بارد، درد، آن‌چنان که خم شده قامت‌ها

پیغمبری به یاری‌مان بفرست، سنگین شده‌ست بار امانت‌ها

تا دوستان‌مان نروند از دست خاموش مانده‌ایم و گریزی نیست

گوشی برای شکوه نمی‌ماند لب وا کنیم اگر به شکایت‌ها

معشوق قصه‌های اساطیری! کو دست‌های معجزه‌آسایت؟

با هر زبان، به وسعت یک تاریخ آورده‌اند از تو حکایت‌ها

آمیزه‌ای از این همه تشویشیم، ما را ببین که خسته‌تر از پیشیم

حتی توان آه کشیدن نیست، تا استخوان رسیده جراحت‌ها

خو کرده‌ایم اگرچه به این‌سان زیست، سودای پرکشیدن‌مان باقی‌ست

از ریشه‌های در گرو خاک است، تن داده‌ایم اگر به اسارت‌ها.

تصاویر
  • گفتگو با طاهره فرزانه؛ معلمی که هم شاعر است، هم خطّاط و هم نقاش  «هوای تازه، در قله‌هاست!»
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: