جمعه, 02 آذر,1403 |
همچنان در غار آوایی است / حسین سامانی
 

همچنان در غار آوایی است / حسین سامانی

چهارشنبه، 10 شهریور 1395 | Article Rating

شهرستان ادب: به مناسبت چهارم شهریور، سالروز درگذشت بزرگ‌شاعر نیمایی، مهدی اخوان ثالث، یادداشتی می‌خوانیم از شاعر جوان حسین سامانی که نگاهی کرده است به شعر این شاعر بزرگ.

 

 

 

همچنان در غار آوایی است

 

1.

اکنون که در دهه سوم درگذشت اخوان ثالث هستیم و قریب به سی‌سال از مرگ او می‌گذرد و نزدیک به پنجاه سال از تاریخ سرایش ماندگارترین شعرهای او، با وجود پرشمار شاعرانی که در این مدت آمده‌اند و سروده‌اند و چاپ کرده‌اند یا بی‌شمار منتقد- شاعرانی که بیرق ادعای نوآوری و مکاتب نو را به دست داشته‌اند و پیشتر از اینکه جایی در میدان شلوغ ادبیات بیابند، جای خود را به دیگری داده‌اند، همچنان شعر اخوان یکه‌تاز ادبیات معاصر است. بی‌گمان هیچ شاعری از میان معاصران به جایگاهی که اخوان ثالث در میان خواص و عوام توامان دارد، نزدیک هم نشده است. آری، هستند بامدادها و فروغ‌ها که در میان روشنفکران محبوب‌تر از اخوانند یا شهریار و پروین‌هایی که در میان عوام مردم مشهورتر؛ ولی اخوان توانسته است جای پای خود را در هر دو گروه و حتی در میان طیف‌های فکری –  فرهنگی متضاد، محکم کند. هرچند سیر حرکت نفوذ شعر او در لایه‌های مختلف اجتماعی از خواص به عوام بوده است، ولی به واسطه پیوندهای شعر او با ریشه‌های تاریخی فرهنگ ایرانی – اسلامی و به واسطه آینگی کردن آلام اجتماع، شعر او به میان عامه مردم نیز راه می‌یابد. آنگونه که بر خلاف بیت معروف شیخ عطار، هم در مسجد او را به واسطه نزدیکی پیوندها فکری‌اش به آن اهالی راه می‌دهند و هم در میخانه او را زندیق تمام عیار میدانند.

 

2.

آنچه جای شگفتی و تأمل دارد، این است که با انبوه حوادث و دگرگونی‌هایی که در این نیم‌قرن، جامعه ایرانی از سر گذرانده است، چگونه شعر اخوان تا به این حد پویا به زندگی خود ادامه می‌دهد و بندها و مصاریعی از شعرش به مثابه ضرب‌المثل در میان عامه و تکیه‌کلام‌های جامعه از تمامی طیف‌ها در آمده است. کمتر کسی را می‌یابید که «سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت»، یا «پادشاه فصل‌ها پاییز» به گوشش ناآشنا باشد، آن هم در روزگار عسرت شعر با وجود رقبایی چون سینما و تلویزیون.

شاید بگویید شعر سعدی و مولوی و حافظ، چندین قرن است که ماندگار مانده است؛ ولی مانایی شعر اخوان از سنخ دیگری است. اولاً در طی هزار و چند قرن شعر فارسی چند نفر را بسان حافظ و سعدی و مولوی می‌یابید؟ دوم اینکه شعر اخوان از سنخ دیگری است؛ مولوی و حافظ و سعدی از آمال بشری و آلام ابدی او سخن می‌گویند، ولی شعر اخوان ثالث در کلیت خود زمان‌مند و مکان‌دار است و در شرایط خاص اجتماعی به وجود آمده است؛ پس حکم منطق این است که در طی همان زمان زنده بماند، شبیه به انبوه شعرهای چریکی همان زمان.

 به راستی راز این مانایی چیست؟

 

3.

یک جنبه پاسخ به این مسئله این است که اخوان نگاه به آن دسته از مصائب روزگار ما دارد که در طول چندین قرن به وجود آمده است و به راحتی و به واسطه چند تغییر در رأس حکومت یا تغییرات اجتماعی ظاهری مرتفع نخواهند شد. اخوان نگاه به درد توسعه‌نیافتگی و بی‌تاریخی ما دارد؛ او از شکست 28 مرداد و خفقان طاغوتی عبور می‌کند، مرثیه نمی‌گوید؛ دیده‌بانی می‌کند، از افق‌های تار پیشرو می‌گوید و از حماسه‌های نافرجام می‌سراید. او از یک‌طرف گذشته درخشان سرزمین خویش، روزگاران بهاری این باغ کهن را می‌شناسد و به آن عشق می‌ورزد و در طرفی دیگر افق تار پیش روی تمدن خویش را می‌بیند. شکست‌های زمانه خود را به یک واقعه تلخ تقلیل نمی‌دهد، بلکه آنها را آغاز دورانی می‌بیند که رؤیای توسعه و پیشرفت - از نوع تجدد غربی تبدیل به کابوس سرزمین‌های به اصطلاح جنوب یا در حال توسعه - شده‌اند.

4.

اخوان ثالث شاعر زمانه پست‌مدرن است؛ پست‌مدرن نه به معنایی رایج و عامیانۀ گذار از مدرنیته (که پست‌مدرنیسم اصلاً زمانه گذار نیست، شرایط پرسش از مدرنیته است. ) او از شرایط پست‌مدرنیته‌ای که جامعه ما از زمانه اخوان تا به امروز با آن دست در گریبان است، می‌گوید. جامعه‌ای که از طرفی از سنت جز ظاهر و صورت پوستینی برایش نمانده است و از سمتی فرآیند تجدد نیز در آن به تمامیت رسیده است و با توجه به بستر جامعه نمی‌توان آن را پیش برد.

اخوان از سویی نسبت به سنت و گذشته سمپاتی و توجه دارد، ولی شکوه آن دوران را دست‌نیافتنی می‌یابد:

گو بروید یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد یا نمی‌خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نومیدان

چشم‌درراه بهاری نیست

حتی گاه از صورت باقی‌مانده از سنت به تنگ می‌آید، ولی همچنان آن را دوست دارد:

پوستینی کهنه دارم من 
یادگار از روزگارانی غبارآلود 
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود!

های، فرزندم!
بشنو و هش‌دار 
بعد من این سال‌خورد جاودان‌مانند 
با بر و دوش تو دارد کار 
لیک هیچت غم مباد از این 
کو، کدامین جبۀ زربفت رنگین می‌شناسی تو 
کز مرقع پوستین کهنۀ من پاک‌تر باشد؟

 

از سویی دیگر چون به آنچه پیش روی ماست نگاه می‌کند جز تیرگی نمیبیند:

چه می گویی که بی‌گه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می‌دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

 

و چون به باغ همسایه و سرزمین‌های توسعه‌یافته نگاه می‌کند، راهی به آن سو نمی‌یابد و جز تماشا و حسرت و نفرین:

 من نهادم سر به نردۀ آهن باغش

که مرا از او جدا می‌کرد

و نگاهم مثل پروانه

در فضای باغ او می‌گشت

گشتن غمگین پری در باغ افسانه

او به چشم من نگاهی کرد

دید اشکم را

...

من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم

آه

خامشی بهتر

ورنه من باید چه می‌گفتم به او، باید چه می‌گفتم؟

گر چه خاموشی سر آغاز فراموشی است

خامشی بهتر...

به عزای عاجلتی بی‌نجابت باغ

بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد...

ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور

یک جاودانه‌ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند

ای گروهی برگ چرکین تار چرکین بود

یادگار خشکسالی‌های گرد آلود

هیچ بارانی شما را شست نتواند

 

و ناچار شکست خورده از تلاشی که با وجود زنجیرهای به پا با همگنان انجام میدهد ، تنها می نشیند و به تاریکی شب خیره میشود:

« نوشته بود

همان ،

کسی راز مرا داند ،

که از این رو به آن رویم بگرداند.»

***

نشستیم و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم.

و شب شط علیلی بود.

 

آنهایی که اخوان را به سیاه‌نمایی متهم می‌کنند، یا ناآگاهند یا فریبکار.

تفاوتی است میان مرثیه و حماسه؛ مرثیه همیشه با حسرتی همراه است نسبت به آنکه در مرثیه فدا شده است؛ مرثیه همیشه با عمق فاجعه فاصله دارد و از طرف کسی است که ناظر تلخی بوده است. اما آنکه حماسه می‌گوید، با آن شکست زیسته است و با سر بالا و با شور از آن تلخی می‌گوید؛ چون خود و و روح در آن مبارزه شکست یافته است و با عمق فاجعه مماس بوده است.

 اخوان به نیکی می‌داند با امید بیهوده داشتن حقیقت را نمی‌توان تغییر داد:

قاصدک هان چه خبر آوردی؟!

از کجا وز که خبر آوردی؟!

خوش خبر باشی اما

گرد بام و در من

بی‌ثمر می‌گردی

... دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصد تجربه‌های همه تلخ

با دلم می‌گوید

که دروغی تو دروغ

که فریبی تو فریب

 

و با مرثیه و نوحه نیز کاری بیش از تشییع شهید را نمی‌توان از پیش برد:

 ای شما به جای ما پیروز

این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد

هر چه می‌خندید

هر چه می‌زنید، می‌بندید

هر چه می‌برید، می‌بارید

خوش به کامتان اما

نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید

 

او از تاریخ ازدست‌رفته می‌گوید و از حماسه‌های نافرجام؛ از پادشاهی که از سنگ بودن مردم سرزمینش به غار پناه می‌برد و درآنجا ناله می‌کند. او امید واهی نمی‌دهد و برای دردها با مرثیه مسکن نمی‌سازد. حتی به عشق آیدایی هم پناه نمی‌برد؛ می‌داند عشق‌های فرد منتشر از نوع برخوردهاست: شعر از برخوردها.

نهایتاً به میخانه ترسای بی آبرویی می‌رود که از آنجا هم دست خالی می‌آید. اخوان شاعر دیدن تلخی‌هاست، بدون گرد امید واهی و دروغ. او به میان شهر می‌رود و می‌بیند:

من دیدم او نیز می دید

آن ژنده پوش جوان را که ناگاه

صرع دروغینش از پا درانداخت

یک چند نقش زمین بود

آنگاه

غلت دروغینش افکند در جوی

جویی که لای و لجن های آن راستین بود

و آنگاه دیدیم با شرم وحشت

خون ، راستین خون گلگون

خونی که از گوشه ی ابروی مرد

لای و لجن را به جای خدا و خداوند

آلوده وحشت و شرم می کرد.
 

او جرئت روبه‌رو شدن با حقیقت و سرودن آن را دارد؛ این است که مردم سرزمینی که گوششان از وعده‌های فراوان دروغ آکنده است، همچنان هم‌نوا با اخوان زیر لب می‌خوانند: زمستان است.

 

5.

اخوان ثالث پیشتر از بسیاری متوجه وظیفه تاریخی خود شد؛ دیدن تلخی‌ها و سرودنشان. بی‌آنکه به ورطه گریه و روضه و مرثیه بیفتد. او جرئت روبه‌رو شدن با تلخی‌ها را دارد و ابتدا تلخی‌های خود را می‌بیند و دست به افشای خود می‌زند و از دست‌های خالی خود می‌گوید:

من از نگاهت شرم دارم

امروز هم با دست خالی آمدم من

مانند هر روز

نفرین و نفرین

بر دست‌های پیر محروم بزرگم

اما تو دختر

امروز دیگر هم بمک پستانکت را

بفریب با آن

کام و زبان و آن لب خندانکت را

و آن دست‌های کوچکت را

سوی خدا کن

بنشین و با من « خواجه مینا » را دعا کن

 

این است که چون جایگاه خود را در هستی شناخت و خود را فریب نداد، توانایی دیدن آنچه پیش روست و تا امروز ما نیز ادامه دارد را نیز می‌بابد و صاحب پرسپکتیو نسبت به جهان زمانه خود می‌شود. او می‌داند باید ابتدا ظلمت را به خوبی دید و نشان داد تا شاید بتوان به روز رسید. این است راز حیات اخوان تا به امروز.

6.

آری اینگونه است که هنوز می‌توان صدای اخوان را در غار تاریخ شنید:

 غم دل با تو گویم، غار

بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟

صدا نالنده پاسخ داد:

آری نیست

تصاویر
  • همچنان در غار آوایی است / حسین سامانی
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: