شعری از دبیر آفتابگردان ها
در باغ خشك و ويران، هرچند استواريم
پايان قصه پيداست، ما چوبه هاى داريم
این باغ در زمستان، گرچه سپید پوش است
ما در عزای سروی افتاده داغداریم
چون سنگ اگر همه عمر، آيينه را شكستيم
با خويش در جداليم، از خويش در فراريم
آواره ى صحارى ، چون رودهاى جارى
بى منزليم چون باد، اينگونه در گذاريم
از خويش مى نويسيم، از بغض روزگاران
چون ابر در بهاران، بگذار تا بباريم
علیرضا گل افشان
دوره چهارم آفتابگردان ها
ما همه آفتابگردانیم