شعری از سعید بابائی
از فراق تو چنین در تب و تابم امشب
فکر خامی است که آسوده بخوابم امشب
ماه مانده است پسِ ابر و شبی دلگیر است
آسمان در طلبت کرده جوابم امشب
گل به گل خنده شکفته است به روی لب تو
من ولی گریه جانسوز گلابم امشب
کاش بودی که به یک خنده ببندی لب من
پرسشی گنگم و دلتنگ جوابم امشب
آنچنان محو توام هر که مرا می بیند
گوییا در نظرش عین سرابم امشب
رمز بی تابی من شوق تو بوده است و هنوز
من سرگشته در این عمر، حبابم امشب
همچنان منتظرم تا که بیایی از راه
تا در آغوش تو آسوده بخوابم امشب