پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

دروازه

در پشت آن دروازه ی قلب شلوغت

وابسته ام کردی به احساس دروغت

 

تنهایی ام را پس بده، تنهایی ام را

وقتی که خلوت شد سر گرم و شلوغت!

 

ای غنچه ی سربسته ی من، کاش باشم

در روز شرم خنده ی سرخ بلوغت

 

جان سحرخیزان عالم را گرفته است

آن دلربایی های از روی نبوغت

 

خورشید می مانم که روشن باشد ای ماه

تاریکی شب های عالم از فروغت!


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

30 مرداد 1401 866 0

آرزو

  •   در جدالی شگفت می خواهم مرد میدان داستان باشم
  • هر شب و روز عشق می ورزم تا در این قصه جاودان باشم
  •  
  • در جدالی شگفت با «کینه»، در جدالی شگفت با «تزویر»
  • دوست دارم که بی ریا باشم، دوست دارم که مهربان باشم
  •  
  • بر لب کودکی که در مترو دسته گل می فروخت-مصنوعی-
  • من گلِ خنده ی طبیعی را دوست دارم که ارمغان باشم
  •  
  • عشق آن لحظه ای که تب دارد دوست دارم که باشمش تبریز
  • عشق اگر خواست نصف دنیا را دوست دارم که اصفهان باشم
  •  
  • دوست دارم که در شکفتن ها، موسیقی های شاد سر بدهم
  • گل سرخی اگر که پژمرده ست: دوست دارم که نوحه خوان باشم
  •  
  • در جدالی همیشه با خویشم، در جدالم که تا شقایق هست
  • زندگی را به خنده صرف کنم، از غم و غصه در امان باشم
  •  
  • در جدالم که در نهایت راه، مثل «تختی» که مرد میدان شد
  • بنده ی زور و زر نباشم و بعد، تا جهان هست، قهرمان باشم
  •  
  • سعید بابائی
  •  

سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

19 آبان 1399 1614 0

تمنای وصل

کافیست غصه، غصه ی بیهوده خوردنم 

شادم که ذره ذره پذیرای مردنم 

 

در وسع مرگ نیست که پایان دهد مرا 

یک جرعه از محبتم و جاودان منم

 

در های و هوی تیرگی خاک نیستم 

در زیر خاک از چه کنم باک؟ روشنم

 

از من مخواه شرح دهم درد و رنج را 

با این زبان گنگ و پریشان و الکنم 

 

اما تو باز پرسشی و این جواب من

از جنس داستان شغاد و تهمتنم 

 

یا شاید آن پرنده ی بی آشیانه ام

تنها به قصد دیدن تو بال می زنم

 

من زنده مانده ام به تمنای وصل تو

شاید که شادمان شوی از باز دیدنم

 

سعید بابایی 


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

20 تیر 1399 1041 0

شهادت بشتاب

از عشق همین که ناگزیرم خوشتر

یک بوسه ز گونه ات بگیرم خوشتر

 

روزی خواهم مرد، شهادت بشتاب

با عزت و آبرو بمیرم خوشتر

 

سعید بابائی

.

 

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند؟

 

سید محمدمهدی شفیعی

.

 

http://takbireeshgh.blogfa.com


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

27 خرداد 1396 1661 2

غروب سرخ

دیری است بسته ایم به چشمان غم دخیل

ما مردمان ساده و بی ادعای ایل

 

تنها تویی که باعث گه گاه خنده ای

تنها تویی بهانه و تنها تویی دلیل

 

گنجینه دل تو به غارت در آمده است

از ازدحام شعر و غزل های بی بدیل

 

هر لحظه می رسد هیجان رها شدن

این ایل دلخوش است به گلبانگی از رحیل

 

ما رودهای سر زده از بستر غمیم

تدبیر کوه کرده به دریایمان گسیل

 

حتی سفر ز دغدغه عشق کم نکرد

در فکر یوسف است زلیخا به روی نیل

 

تاثیر آه ما دل تاریخ را گداخت

از بس که بود ناله پرسوزمان اصیل

 

دستور خان قبیله دل را به خون نشاند

پایان زندگانی ما بود از این قبیل

 

ما آن دو مرغ عشق که پرواز کرده ایم

در یک غروب سرخ به آفاق بی بدیل

 

سعید بابائی

 

http://takbireeshgh.blogfa.com

 


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

27 خرداد 1396 1771 0 3

برف می بارد

برف می بارد

یا کمی بهتر بگویم

از دهان آسمان دارد

در کمال باشکوهی

حرف می بارد.

 

برف تا بارید

ناگهان جاده

با ظرافت های بی پایان کفن پوشید.

 

جاده با یاد قیامت

بر سر آبستن مرگ است.

 

این چه احوالیست

شاخه باغ بهاری دل

چرا اینگونه

بی برگ است؟

 

قاصدی ایکاش می آمد

در این سرما

با خبرهای خوشی از حال گنجشکان

باعث دلگرمی ما مردمان می شد.

اینچنین آن عالم پیری که حافظ گفته بود از آن

دگرباره جوان میشد. *

 

برف می بارد

من نمی دانم چرا باید

جای بیرون رفتن و جای خوشامدگویی مهمان

بی رمق بنشینم اینجا شعر بنویسم.

 

برف آمد

می روم شادان به استقبال

تا بگیرم نامه از این قاصد خوشحال!

 

سعید بابائی

 

*نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

 

حضرت لسان الغیب حافظ


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

22 بهمن 1395 1941 3 4.5

برف

با چشم ترش مرا به حرف آورده است

گویا که نشانه ای شگرف آورده است

 

با هر لفظش هزار معنا دارد

این نامه ای از خداست، برف آورده است ...


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

26 دی 1395 1386 0 5

امشب

از فراق تو چنین در تب و تابم امشب

فکر خامی است که آسوده بخوابم امشب

 

ماه مانده است پسِ ابر و شبی دلگیر است

آسمان در طلبت کرده جوابم امشب

 

گل به گل خنده شکفته است به روی لب تو

من ولی گریه جانسوز گلابم امشب

 

کاش بودی که به یک خنده ببندی لب من

پرسشی گنگم و دلتنگ جوابم امشب

 

آنچنان محو توام هر که مرا می بیند

گوییا در نظرش عین سرابم امشب

 

رمز بی تابی من شوق تو بوده است و هنوز

من سرگشته در این عمر، حبابم امشب

 

همچنان منتظرم تا که بیایی از راه

تا در آغوش تو آسوده بخوابم امشب


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

28 آذر 1395 2718 6 3.67