شعری از مرضیه شهیدی
تقدیم به مادربزرگم...
خانه درگیر نفس های گلایل میشد
آه وقتی گره روسری اش شل میشد
مثنوی از سر هر شانه ی او سر میرفت
وهمین بیت سرآغاز تغزل میشد
"زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست"
آه از این خانه که لبریز تفال میشد
ظرف می شست لب حوض و اوضاع حیاط
از صدای ضربانش گل و بلبل میشد
ماهی از پولک پیراهن او هل میکرد
جنس مهتاب کف حوضچه بنجل میشد
درنگاهش تپش شالی ودریا درهم
پلک میزد و هوا شرجی آمل میشد
.
.
.
پس از او او فاصله را فال گرفتم افسوس...
صحبت از "زلف" و "دل "و "دام "و "تحمل" میشد...
#مرضیه_شهیدی
https://t.me/yekfenjanasheghane