شعری از لیلا علیزاده
دلش میخواست از زندان این دنیا رها باشد
کبوتر میشد و میرفت تا پیش خدا باشد
لباس و چفیه و سر بند را برداشت ، راهی شد
به دریا زد دلش را تا میان ماجرا باشد
صراط مستقیم این بود ، قلبش خوب میدانست
که راهش برکتی از ذکر های اهدنا باشد
کنار جانماز ش گریه ها می کرد مادر تا
زمان دل بریدن،اشک هایش بی صدا باشد
پدر از سایه قران خودش رد کرد جانش را
که فرزندش علیِ اکبر این کربلا باشد
به سر میبست آن سر بند سرخ یا حسینش را
که شاید وقت رفتن پیکرش از سر جدا باشد
دم رفتن پیاپی زیر لب می گفت یا زهرا
کمک کن سرنوشت قصه ام مثل شما باشد