شعری از زینب زمانی
رسیده فصل گل، شکر خدا برگ و بر آوردم
بهاری در وجودم تازه شد شعر تر آوردم
تنم از زندگی پر شد ، جوانه داد اندامم
و بعد از ماه ها از باغ خود یک دختر آوردم
چنان پر کرده از مهر خودش روز و شب من را
که ایمان بر فداکاری و مهر مادر آوردم
شبی که دخترم بیمار بود و ناله سر می داد
سر از چین و چروک صورت مادر در آوردم
خدا را شکر می گویم که بعد از سالها حسرت
از آن خشکی از آن بی برگ و باری ها بر آوردم
زینب زمانی