شهر: عضو آفتابگردان ها تاریخ تولد: تحصیلات: فعالیت های ادبی: سوابق و افتخارات ادبی: عنوان کتاب های تالیف شده: بیوگرافی:
آواره گی و بی سر و سامانی من
در آینه ها شرح پریشانی من
هر راه که رفتم و به تو ختم نشد
خطی شد و افتاد به پیشانی من
#زینب-زمانی
چشمان سیاه ابر تا گریان شد
لبهای زمین از غم او خندان شد
پر بود دلش از همه ،بارید آنقدر
تا شهر به دست رودها ویران شد
نه، پای به سوی تو دویدن دارد
نه، بال برای پر کشیدن دارد
خود را به زمین و آسمان می کوبد
مرغی که سر با تو پریدن دارد
او آمده است تا دوباره برود
وقتش برسد ،به یک اشاره برود
نه!فکر نکن، در شب تو می ماند
ماه آمده است با ستاره برود
از بند حیاط دامنی را ببرد
روزی دیگر پیرهنی را ببرد
تا اینکه درخت لخت پوشیده شود
می گشت که چادر زنی را ببرد
سرما، سرما،سردی سوزان دارد
صد قطب در اندام تو جریان دارد
پاییز و بهار...نیست در رگ هایت
تقویم تنت فقط زمستان دارد
او آمده است تا کفن را بخورد
تکه تکه کند بدن را، بخورد
دیوانه ترین قرن خود خواهد شد
آن مورچه ایی که قلب من را بخورد
بغضش ترکیده است و باران دارد
گویا به سرش هوای طوفان دارد
این ابر،که در رود شناور شده است
در قافله ی حسین جریان دارد
دانه دانه به خانه خود می برد
ذره ذره زمان برایش می مرد
تا جمع شدند و خسته گی اش در رفت
جاروبرقی تمام آنها را خورد
زینب زمانی
شهریور 1397
ای کاش که او برگ و برم را می دید
ای کاش که میوه ی ترم را می دید
ای کاش پدر بود و با چشم خودش
شیرینی خاص دخترم را می دید