شعری از مهناز دهقان
تمام روز و شبم گشته ام دچار غزل
غزل برای من و من در اختیار غزل
دوباره قسمتم این شد که بعد رفتن تو
در آرزوی تو من سر کنم کنار غزل
و مثل قافیه ای از تبار ناچاری
تمام عمر بمانم در انحصار غزل
خودت زمان کمی نیست رفته ای،اما
هنوز اسم تو جا مانده در دیار غزل
بس است این غم دوری بیا و شاهد باش
ببین چه آمده بی تو به روزگار غزل
بیا ببین که من از پا چگونه افتادم...
چگونه پیر شدم همچو شهریار غزل
دوباره زاده شد از دردهای من،شعری
خوشم که آمده ام لااقل به کار غــــــزل