شعری از هانیه محمدی رودپشت
من گُمان میکنم که خلقت تو
بعدِ دریا و آسمان بوده
وسعت آسمان شده بغلت
قدر دریا دلت روان بوده
یا که نه،بعد خلقت بدنت
از دلت آفریده شد دریا
گل آغوش تو که لازم شد
نقش هفت آسمان دهد اینجا
به جهانی که درتو جاری شد
و به ایمان دامنت سوگند
تو چنان هم زنی و هم مردی
که من از غیرتت شدم خرسند
وقتِ زن بودنت به ابرویی
عشوه ها در رُخت به پا کردی
غیرت مرد قصه ها بودی
با دونقشت همیشه تا کردی
چادرت آن زمان که زن هستی
میزند بر خیال شومی سنگ
آن زمان که تو مَردی،مثله عبا
می شود یک حریم امن و قشنگ
گرچه دنیای من قفس بوده
شوق پرواز در تورا دارم
مادرم آرزوی من اینست:
بر دو دستِ تو بوسه بگذارم.