پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

کوچه باغ عشق

پنجره با قدمت شوق تماشا دارد
قدمت روی سر کوچهء ما جادارد
گام تو هول عظیمی به درختان داده
برگِ زیر قدمت بوسه تمنا دارد
آهوی پای تو می اید و دل با نازش،
شوق همراه شدن تا  ته  صحرا دارد
بسکه زیبایی تو مسئله ای بی نقص است
چشم از روی حسادت تب حاشا دارد
پشت این پنجره یک شهر به دنبال تواَند
سرِ تو این دل من با همه دعوا دارد
باز سردم شدو رویای تورا هاکردم
تن من در بغل امن تو گرما دارد
ای که از کوچه ی تنهایی من میگذری
خبرت هست نگاهم به تو معنا دارد؟
عشق با هرنفست ریشه دواندست به دل
زندگی با تو فقط میل به فردا دارد.
هانیه محمدی


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

17 آبان 1397 980 0 3.67

حامی

هم سایه ی دردو غمِ این خانه بودم

گاهی برای گریه هایم شانه بودم

آغوش غم را هیج وقت از خود نخواندم

در لشکرم تنها ترین دیوانه بودم

در هر شکستی از قمار زندگانی

افتان و خیزان در پی میخانه بودم

باهر نیازِ این دلم پرمیکشیدم

من در خودم در جست و جوی دانه بودم

گاهی خودم هم از خودم غافل شدم چون

بسکه پیِ سامانِ این ویرانه بودم

هرگز کسی همراه این دیوانگی نیست

از بچگی درگیرِ این افسانه بودم

شاید تمام این عقاید یک بهانست

شاید پیِ یک حامیِ مردانه بودم... هانیه محمدی


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

25 مهر 1397 904 0 4.5

مادر من

من گُمان میکنم که خلقت تو

بعدِ دریا و آسمان بوده

وسعت آسمان شده بغلت

قدر دریا دلت روان بوده

یا که نه،بعد خلقت بدنت

از دلت آفریده شد دریا

گل آغوش تو که لازم شد

نقش هفت آسمان دهد اینجا

به جهانی که درتو جاری شد

و به ایمان دامنت سوگند

تو چنان هم زنی و هم مردی

که من از غیرتت شدم خرسند

وقتِ زن بودنت به ابرویی

عشوه ها در رُخت به پا کردی

غیرت مرد قصه ها بودی

با دونقشت همیشه تا کردی

چادرت آن زمان که زن هستی

میزند بر خیال شومی سنگ

آن زمان که تو مَردی،مثله عبا

می شود یک حریم امن و قشنگ

گرچه دنیای من قفس بوده

شوق پرواز در تورا دارم

مادرم آرزوی من اینست:

بر دو دستِ تو بوسه بگذارم.


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

22 شهریور 1397 924 0

تقدیم به بی قراری همسران شهیدان

 آفتاب از لای پرده،باز صبحی دیگر است

روی بالش یک نشانی تکه ای از یک پر است

آه دیشب با لحاف خواب چشمم گرم شد

باز دیدم جای این پر یک کبوتر بی سر است

رد خون اش را گرفتم تا رسیدم سمت دشت

دیدم آغوشش پناه بی کسیِ سنگر است

تخت من میدان مین شد چشم من غرید سخت

بالش من سنگرم،اشکم سلاح...تختم تر است

چونکه چنگال پلید مین فکر طعمه بود

آمدم دیدم میان دست من یک پیکر است

پیکری بی سر که روزی بر سرش زد عاشقی

گفت دیدار من و تو در زمان محشر است

بازهم ارام شد قلبم به حرف اخرش :

نسل شمشیران نا حق نسل پوچ و ابتر است


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 مرداد 1397 856 0 4

دل دیوانه پسند.

دل سپردم به تو ای عاقل دیوانه پرست

تابگیری ز دلم هرچه که میبینی و هست

باز کن پنجره ی چشم مرا طور دگر

تا ره عشق ببینم بشوم عاشق و مست

جسم نه, روح مرا پربده بر بام تنت

آسمان مقصد ما راه رویم دست به دست

حنجره بس که به بغض شب من حبس شده

ناز تارش پی هر بغض شبانگاه شکست

امشب از هرشب دیگر به تو نزدیک ترم

ره آغوش تو هرراه دگر بر من بست

هانیه محمدی


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

23 تیر 1397 941 0 5